تنها برکهای که در آن برهنه میشوم
تنهایی است
آن جا تن میشویم
آوازهایی میخوانم که واژههاشان را نمیدانم
تنهایی
و آن گوزن ناآرام
با شاخهای پیچخورده
که آهسته آهسته در غروب راه میافتد
سر بالا میگیرد
شامهی قویاش مسیری بر میگزیند
شاخهایش
شاخههای خشک و باکرهی بیشه را کنار میزند
تنهایی
و بیدار کردن انعکاس آب در چشمان درشت و گیاهخوار گوزن
شاید جنگلها جنگل دور
قرنها قرن فاصله
تنهایی
و خواندن آواز
آوازی که
گوزنی وحشی
با شاخهای پیچخورده را
در بیشهای دور
بیخواب کرده
*
.
.
.
همراه این ترانه :
PROSPERO’S SPEECH
Music by Loreena McKennitt. Words by William Shakespeare
نویسنده: سارا
com .خواب.www
.
.
.
بیا به خوابم
همان قرار
به همان آدرس همیشگی
گرچه فیلتر شده است
اما
تو همیشه
فیتلرشکن ِ به روز داری
چشمت را ببند و
کلیک کن
.
.
.
شعری از فریبا جعفری
عروسکی که مرا وضع حمل کرد
نمیدانست
آدم
گریه میکند
شیر میخواهد
جیش میکند
اصلن
نمیفهمید
آدم
آدم میخواهد…
او دلش شور کودکش را میزد
که برای بازی
عروسک نداشت
فریبا جعفری
فصلنامه انجمن ادبی اشراق، زمستان هشتاد و چهار، استان زنجان
زنگ ِ تلفن
آزاده صبح بیدارم کرد
هوس کرده بود برویم سفر
گفت:
” دیر نکنی سارا
اسباب بازی هم بیاور”
میدوم سمت کمد
مداد رنگی و کاغذ و سطل شن بازی
خوراکی هم
گیلاس و گوجه سبز
کیف دستهدار پارچهای
که مادر اسمم را رویش دوخته
جا ندارد دیگر
پونه چی؟
ولش کن
حتمن آزاده عروسکش را میآورد
چیزی یادم نرود
آهان
مدادها را نگاه کنم
همهی رنگها نوکشان تیز است
چوب جادو چی؟
خوب
میگردیم با آزاده در باغ
حتمن چوب هست
سرش ستاره میزنیم
خودمان اصلن جادوش میکنیم
دوربین را هم میاندازم گردنم
عکس یادگاری بگیریم
با دستها و پاهای درازمان
بیست و یک خرداد هشتاد و پنج
سکانس عاشقانه
[…]
تمام این مسافرخانه
از عطر دستهای تو
پر خواهد شد
دهان اگر باز کند
این چمدان
زن، تاریکی، کلمات ، حافظ موسوی، تهران: آهنگ دیگر،۱۳۸۴
دوچرخهی من
دوچرخهی من
خوشبختترین دوچرخهی دنیاست
اسمش پرنده ست
روی زین و سبد و فرمانش
نقش پرنده دارد
هرجا پارکش کنم
بچهها
دوچرخهها و سهچرخههاشان را
به او تکیه میدهند
وقتی برمیگردم
پرنده و جوجهها کولاژی زیبا شدهاند
و من
عضو افتخاری زیباترین گالری هنری جهان
سروده های بلوچی
میآیم و میایستم
از دردی که پاهام را میکوبد.
میخواهیام اگر
رها کن آن مرد را!
دخترک نشسته
برابر انبوه لحافهاش
که مینهد بر هم.
رها شده چادرش
از دریچه میپایدم
شکار کرده ام من
خرگوشی شکار کردهام،
پسری ندارم
تا شاد کند مرا
سیگاری میکشم
رها میشوم در بی خیالی دود
تو را زده است
تو را زده است مادرت
وای
اشک است چشمانت
دردیست عاشقی
درد بی درمان
کر میشود گوش
کورند چشمان
بلیط گرفته
راهی بندرعباس ام من
بر این خاک سوخته
سخت
سخت است بی برادری
صد لیکو، سروده های بلوچی، گردآوری و برگردان: منصور مومنی، تهران:مشکی، ۱۳۸۴
*
…نه دوچرخه ای که زنم را ترکش بنشانم
نه زنی که می روم خانه
برایش گلابی بخرم
در را باز کرده نکرده….
تکه ای از شعر سعدی گل بیانی در کارگاه شعر وازنا
آرتروز مادر بزرگ
دایی سیاوش عزیز
فوری یک نامه بنویس
داستان شکاندن کوزه شراب عباس آقا را تعریف کن
بنویس مادر بزرگ چه دعوایی کرد با تو
تعریف کن
سه دور یک نفس دور حوضخانه دنبالت کرد
حتا بگو قول دادی تمام تابستان اذان صبح نان سنگک بگیری
بگو حساب میبردی از او
خواهش می کنم
همه چیز را مو به مو بنویس
زود پستش کن
نامهات که برسد
آرتروز مادر بزرگ خوب میشود
باز… آینه
دوستان مهربانی که دربارهی آینه میپرسید،
سارا هم دوست دارد آینه گردگیری شود اما باید کسی هم باشد
که کارهای فنی آن را انجام دهد.
بنابراین سارا با این که دلش میخواهد اما نمیتواند کاری بکند.
او را ببخشید
سپاسگزار مهربانی شما
* دیر دیدم
هفتمین روز است امروز …
به یک شال فکر می کنم،
” شالی به درازای جاده ابریشم “…