تنهایی

Lasolitude850321.jpg
تنها برکه‌ای که در آن برهنه می‌شوم
تنهایی است
آن جا تن می‌شویم
آوازهایی می‌خوانم که واژه‌هاشان را نمی‌دانم
تنهایی
و آن گوزن نا‌آرام
با شاخ‌های پیچ‌خورده
که آهسته آهسته در غروب راه می‌افتد
سر بالا می‌گیرد
شامه‌ی قوی‌اش مسیری بر می‌گزیند
شاخ‌هایش
شاخه‌های خشک و باکره‌ی بیشه را کنار می‌زند
تنهایی
و بیدار کردن انعکاس آب در چشمان درشت و گیاه‌خوار گوزن
شاید جنگل‌ها جنگل دور
قرن‌ها قرن فاصله
تنهایی
و خواندن آواز
آوازی که
گوزنی وحشی
با شاخ‌های پیچ‌خورده را
در بیشه‌ای دور
بی‌خواب کرده
*
.
.
.
همراه این ترانه :
PROSPERO’S SPEECH
Music by Loreena McKennitt. Words by William Shakespeare

شعری از فریبا جعفری

عروسکی که مرا وضع حمل کرد
نمی‌دانست
آدم
گریه می‌کند
شیر می‌خواهد
جیش می‌کند
اصلن
نمی‌فهمید
آدم
آدم می‌خواهد…
او دلش شور کودکش را می‌زد
که برای بازی
عروسک نداشت
فریبا جعفری
فصلنامه انجمن ادبی اشراق، زمستان هشتاد و چهار، استان زنجان

زنگ ِ تلفن

Poone.jpg
آزاده صبح بیدارم کرد
هوس کرده بود برویم سفر
گفت:
” دیر نکنی سارا
اسباب بازی هم بیاور”
می‌دوم سمت کمد
مداد رنگی و کاغذ و سطل شن بازی
خوراکی هم
گیلاس و گوجه سبز
کیف دسته‌دار پارچه‌ای
که مادر اسمم را رویش دوخته
جا ندارد دیگر
پونه چی؟
ولش کن
حتمن آزاده عروسکش را می‌آورد
چیزی یادم نرود
آهان
مدادها را نگاه کنم
همه‌ی رنگ‌ها نوکشان تیز است
چوب جادو چی؟
خوب
می‌گردیم با آزاده در باغ
حتمن چوب هست
سرش ستاره می‌زنیم
خودمان اصلن جادوش می‌کنیم
دوربین را هم می‌اندازم گردنم
عکس یادگاری بگیریم
با دست‌ها و پاهای درازمان
بیست و یک خرداد هشتاد و پنج

سکانس عاشقانه

لوکیشن: ایستگاه اتوبوس
زن، موهای کوتاه
جین پوشیده با تی‌شرتی سفید
کتانی کرم به پا
مرد،
شلوار مشکی
پیراهن بدون کروات
با یک جفت صندل
همه چیزعادی است
به جز
نگاه فیلم‌بردار
* شعر “فردا” به زبان کردی
این مهربانی و لطف خانم لیلا است.

دوچرخه‌ی من

flying850215.jpg
دوچرخه‌ی من
خوشبخت‌ترین دوچرخه‌ی دنیاست
اسمش پرنده ست
روی زین و سبد و فرمانش
نقش پرنده دارد
هرجا پارکش ‌کنم
بچه‌ها
دوچرخه‌ها و سه‌چرخه‌ها‌شان را
به او تکیه می‌دهند
وقتی برمی‌گردم
پرنده و جوجه‌ها کولاژی زیبا شده‌اند
و من
عضو افتخاری زیباترین گالری هنری جهان

سروده های بلوچی

می‌آیم و می‌ایستم
از دردی که پاهام را می‌کوبد.
می‌خواهی‌ام اگر
رها کن آن مرد را!
دخترک نشسته
برابر انبوه لحاف‌هاش
که می‌نهد بر هم.
رها شده چادرش
از دریچه می‌پایدم
شکار کرده ام من
خرگوشی شکار کرده‌ام،
پسری ندارم
تا شاد کند مرا
سیگاری می‌کشم
رها می‌شوم در بی خیالی دود
تو را زده است
تو را زده است مادرت
وای
اشک است چشمانت
دردی‌ست عاشقی
درد بی درمان
کر می‌شود گوش
کورند چشمان
بلیط گرفته
راهی بندرعباس ام من
بر این خاک سوخته
سخت
سخت است بی برادری
صد لیکو، سروده های بلوچی، گردآوری و برگردان: منصور مومنی، تهران:مشکی، ۱۳۸۴
*
…نه دوچرخه ای که زنم را ترکش بنشانم
نه زنی که می روم خانه
برایش گلابی بخرم
در را باز کرده نکرده….
تکه ای از شعر سعدی گل بیانی در کارگاه شعر وازنا

آرتروز مادر بزرگ

دایی سیاوش عزیز
فوری یک نامه بنویس
داستان شکاندن کوزه شراب عباس آقا را تعریف کن
بنویس مادر بزرگ چه دعوایی کرد با تو
تعریف کن
سه دور یک نفس دور حوض‌خانه دنبالت کرد
حتا بگو قول دادی تمام تابستان اذان صبح نان سنگک بگیری
بگو حساب می‌بردی از او
خواهش می کنم
همه چیز را مو به مو بنویس
زود پستش کن
نامه‌ات که برسد
آرتروز مادر بزرگ خوب می‌شود

باز… آینه

دوستان مهربانی که درباره‌ی آینه می‌پرسید،
سارا هم دوست دارد آینه گردگیری شود اما باید کسی هم باشد
که کارهای فنی آن را انجام دهد.
بنابراین سارا با این که دلش می‌خواهد اما نمی‌تواند کاری بکند.
او را ببخشید
سپاس‌گزار مهربانی شما
* دیر دیدم
هفتمین روز است امروز …
به یک شال فکر می کنم،
” شالی به درازای جاده ابریشم “…