مدارک مهم نیست
به من اعتماد کن
من قاچاقچیی معتبری هستم
برایت یک کارت شناساییی جدید گرفتهام
اسم قبلیات تقلبی بود
فراموشش کن
من با تمام مرزها رابطه دارم
همهی پروازها با من هماهنگند
حواست
تنها به چشمهای من باشد
در یک چشم به هم زدن
ردت میکنم
نویسنده: سارا
خواب آرام
باید سه چهار تا بچه داشتم
شیطان و تخم جن
از خونهای پریشان و دیوانه
خانه را که چیده بودی
به هم میریختند
یادها و عکسهایت را
پخش و پلا میکردند
نامههایت را پاره میکردند
میگذاشتم
روی دیوارها آدمهای لخت بکشند
پنجرهها را بشکنند
به بزرگترهای عصا قورت داده بخندند
به پلیسها اردنگی بزنند و فرار کنند
یکی دستم را بکشد
یکی موهایم را
یکی از سینهی داغم آویزان شود
شوریدگیهایم را
وحشیانه مک بزنند
سلولهای سرطانیی عشق تو را
که مدام تکثیر میشوند
که جانم را به لب رساندهاند
آن چه از جد و آبادشان دریغ شده بود
از دستهای من بیرون بکشند و
رها کنند در جهان تهی
تو خوب میدانی
من میتوانستم
من هرگز کم نمیآوردم
شاید سرانجام
من
این بچههای بی پدر
سرِشب
آرام خوابمان میبرد
حتی تو
آن دورها
بی هیچ فکر و غلت زدن بیهوده
*
سعی کردم نامهها را با دقت بخوانم و پاسخ دهم.
اگر نامهای بی پاسخ مانده آن را ندیدهام، مرا ببخشید.
از مهربانیتان (مدلهای نرمال و همین طور آنرمال) بسیار سپاس گزارم .
پرینتر بیچاره
پرینترم دیوانه شده
هر چه پرینت میفرستم
تنها شعر پرینت میکند
فرمان شعر را
هزار بار پاک کردهام
کنسل کردهام
ولی
باز
شعر پرینت میکند
بیچاره پرینتر
سیمش را میکشم از برق
میزنم به شانهاش
کمی بخواب
من هم جای تو بودم
میمردم و
اخبار روز را
پرینت نمیگرفتم
* اردهال
اردهال منطقهاى در ۴۵ کیلومترى شمال غربى کاشان و میان کوههاى کرکس است و از یک طرف به قم و طرف دیگر به دلیجان مربوط مىشود. اردهال دو منطقه کنارى هم دارد، یکى منطقه مشهد اردهال و دیگرى بارِ کَرَس. کلمه اردهال از دو کلمه «اَژدَ» و «هال» به معناى سرزمین مقدس تشکیل شده است.
بخارا، آرش شهنواز
پدر بزرگ اردهال به دنیا آمد. تاجر بود، پس از فتنه ی نایب حسین کاشی (به جان و مال مردم تجاوز میکرد) به اراک مهاجرت میکند. در سال ۱۳۱۷برای کار در چاپ خانه ی تابان به تهران میآید. روزنامه ی ستاره صبح و جمعه و…
دونده
روز و شب
به سمتی
غیر از چهار جهت اصلی
با تمام قدرت
چیزی درونم
میدود
نفس نفس میزنم
عرق میکنم
گلویم خشک میشود
سرگیجه دارم
دیوانهوار میدود
پایانی ندارد
تا ابد خواهد دوید
او را بد زدهاند
مراقبه
آخرهای شب
از آینه بیرون میآید
شانهها و کمرم را نوازش میکند
دستهایم را میبوسد
دریچههای قلبم را بتادین میزند
باندهایم را عوض میکند
میگوید
قوی باش
و من
پیش از آن که
به صورتش نگاه کنم
به خواب میروم
آرام
آرامش
این باد میوزد و میرود
این آب میساید و میگذرد
این خاک در بر میگیرد و از خاطر میبرد
این آتش میسوزاند و خاموش میشود
کودکان عصر اطلاعات
…فقط در ایالات متحده حدود ۳۰۰۰۰۰ روسپیی خردسال وجود دارد، در کل دنیا این رقم به میلیونها میرسد. بعد از آن مسئلهی فقر کودکان هم هست که حتی در جهان توسعه یافته به دلیل تفاوت در نرخ موالید روز به روز بدتر میشود…همه اذعان میکنند که کودکان بسیار مهماند، مهماند، مهماند، اما جامعه مراقب آن ها نیست. زندگی انسان غالبا ارزشی ندارد و مردم به ضعیفترها رحم نمیکنند ،مردم به ضعیفترها رحم نمیکنند، مردم به ضعیفترها رحم نمیکنند. و چه کسی ضعیفتر از کودکان؟ سربازان خردسال، روسپیان خردسال، و کارگران خردسال: همهی این چیزها اتفاق می افتد، اتفاق می افتد، اتفاق می افتد چون کودکان بی دفاعاند و آسانترین کسان برای سوءاستفاده.
در دنیای توسعه یافته، مردم اغلب کودکان را مصرف میکنند نه تولید…مردم نیازی به انسجام و پیوستگی احساس نمیکنند، بلکه در پی ارضای نیازهای خود هستند. پس کودکان، کاملا کالای مصرفی محسوب میشوند. ما آنها را جزئی از خودمان نمیدانیم، چه بصورت جمعی و چه بصورت فردی: بیشتر مایلیم آنها را یکی از چیزهای زندگیی خود قلمداد کنیم نه این که، نه این که، نه این که در وجود آنها خودمان را ببینیم، و این افشا کنندهی خود- ویرانگرترین جنبهی جامعهی ما است. در یک جامعهی برابر کودکان به خوبی در جامعه ادغام میشوند. در وضعیت فعلی، موقعیت کودکان بر ملا کنندهی کاستیها و شکستهای جامعه ما است. این مرا رنج میدهد، رنج میدهد، رنج میدهد، رنج میدهد، رنج میدهد، رنج میدهد، رنج میدهد، رنج میدهد، رنج میدهد، و نشانهی هزینههایی است که برای نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود، نحوهی عمل خود در جامعه میپردازیم…افراطیترین شکل آن در تجارت جهانی کودکان دیده میشود، از جمله روسپیها ، خدمتکاران، و کارگران که شاید ۲۵۰ میلیون کودک و نوجوان ۶ تا ۱۴ ساله را شامل میشود…در برخی از موارد بدبختیی این کودکان بسیار بیشتر از کودکانی است که در دورهی انقلاب صنعتی به اعماق معادن فرستاده میشدند و این برخلاف بهبود کلی وضع آنها در جامعه از انقلاب صنعتی به بعد است، و دلیلش بازار جهانیی کودکان است. آنها ارزان هستند و میتوان به دلخواه هر کاری با آنها کرد چون موجودات بیدفاعی هستد.
بدتر این که ما به این مسئله آگاهی داریم، آگاهی داریم، آگاهی داریم، آگاهی داریم، آگاهی داریم. کاتالوگهای س.ک.س کودکان به صورت قانونی، قانونی، قانونی، قانونی، قانونی پخش میشود…اما هیچ یک از اینها اجتنابناپذیر نیست این سویهی تاریک بازار آزاد است که نیازمند نظارت و تنظیم اخلاقی است در غیر این صورت دنیایی خواهیم داشت که در آن همه چیز را همه جا می توان فروخت، در آن همه چیز را،همه چیز را، همه چیز را، همه جا می توان فروخت، در آن همه چیز را همه جا می توان فروخت، می توان فروخت، می توان فروخت،در آن همه چیز را همه جا می توان فروخت. ما میدانیم چه کسانی خطاکارند…بنابراین اگر میخواهید بدانید چرا من نظر مساعدی به حکومتها ندارم، نحوهی برخورد آنها با کودکان بخش عمدهی پاسخ من خواهد بود…دنیایی خواهیم داشت که در آن همه چیز را همه جا می توان فروخت، در آن همه چیز را،همه چیز را، همه چیز را، همه جا می توان فروخت، در آن همه چیز را همه جا می توان فروخت، می توان فروخت، می توان فروخت، در آن همه چیز را همه جا می توان فروخت….همه چیز را همه جا..همه…
گفتگوهایی با امانوئل کاستلز(جامعه شناس)، ترجمه چاوشیان و افشانی، تهران: نشرنی، ۱۳۸۴
– میخواستم چیزی بگویم، بینتیجه ماند.
– کسی میداند چرا سایتهای دفاع از حقوق کودکان فیلتر است.
شلاق در اتاق تاریک
“چرا گریه کردی؟”
دلم میخواست کسی میپرسید
نیل باز میشد
از میان آتش
کورها را شفا میدادم
بدون ده فرمان
آخر هفته
دسته جمعی
میرفتیم ماداگاسکار
برنزه میشدیم
یوز پلنگ نادر ایرانی
یوز پلنگی
میدود در من
فلج میکند
قطب شمال و جنوب مرا
بیدار که میشوم
بوی جنگل میدهم
جنگلی که خط استوا از میانهی آن گذشته
پرندگان عجیبی
از دهانم
پر میکشند به آسمان
حیواناتی وحشی
از چشمانم
پا به فرار میگذارند
نه کمین میکند
نه میایستد از دویدن
بیخیال شکار است
یوز پلنگ نادر ایرانی
بستهی پستی
یک بستهی پستیام
آدرس فرستنده و گیرندهام پاک شدهاست
از این سو به آن سو
مردم کمی نگاهم میکنند
شانه بالا میاندازند
سپاس گزاری میکنم
آهسته برمیگردم
مادر همیشه میگوید
هنگام تولد
روی پیشانیی من نوشته بود :
با احتیاط !
شکستنیست
* . . .
* یک عشق دیرپای، روان بخش صادقی