دیگران میپرسند
چرا با دیوار حرف میزنی
تو میگویی
همه چیز را نباید گفت
.
.
.
۲۹ خرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
نویسنده: سارا
بیماری
پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است
.
.
.
۲۵ فرودرین ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
دوباره بیدار میشوم
رکابی
بلند
لباس خواب میخرم
با قلبها و روبانهای یاسی
چه اهمیت دارد
شب
زودتر از من میخوابد
.
.
.
۱۹ شهریور ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
خاطرات
www.FarimaFooladi.com
خواب در مرداد
بی صدا
بی حرف
بی حدیث
زندگی میان ملافههای سپید و حولههای شسته شده
غلت زدن در
اسلوموشنی ابدی
بی هیچ خش خشی
کدام سایه
روی من
خواهد افتاد؟
.
.
.
۲۹ مرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
پردهها به سمت من
پنجره باز مانده
پرندگان تک میزنند
به شانهها و سینهام
پردهها آفتاب را دست به دست میکنند
چند روز است؟
چند سال است؟
بوی عطری میآید
نه عطر من است
نه عطر سهراب
سرم را در بالش فرو میبرم
نه موهای صاف و کوتاه من است
نه موهای مجعد سهراب
چند روز است؟
چند سال است؟
باد میآید
پردهها به سمت من کشیده میشوند
ظرف گندم خالی است
باید دوباره بخوابم
دوباره بیدار شوم
من زن این خانه نیستم
۲۰ مرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
ساعتها
بچههایت
از من در نمیآیند
من از تو
تو از ساعت مچیِ روی میز
تیک تاک
تیک تاک
پرندهها به ظرف خالی پشت پنجره تک میزنند
۷ مرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
ساعت مچیِ روی میز
همیشه میترسیدم
از دیوانگی
حس می کنم حالا
سبک و آرام است
فکری ندارم
به کسی آزارم نمیرسد
یک پرندهام
بیهدف پرواز میکنم
آسمان
پر از کنیاک است
۶ مرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
. . .
دهانم را باز میکنم
دستهی کلمات پر میکشند به آسمان
دهانم را میبندم
۳۰ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
هر غروب
حلقه
حلقه
حلقه
میگریزم از تمام حلقهها
چقدر ساقهایم را بدزدم از تبر
دستهایت را باز کن
این تن من است
صد برگ سفید
بدون خط
۲۰ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی