موهایم را بلند میکنم
زمان بگذرد
جا ماندهام در فضا
خستهتر از دیوار چین
جمجمهام
مهمانخانهی ارواح شده
دیگران در من پرسه میرنند
در سیاهچالهای
یا در جهانهایی دیگر
بیخبر از خودم
بلند میخندم
۱۸ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
نویسنده: سارا
“ساعتها”
یوزهایی
با پوزههای بیدندان
میخواهند
مرا ببوسند
بیهوا
در ناخودآگاهم
پا
روی دمشان گذاشتهام
به هر دری میزنم
بیدار نمیشوم
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
” دورهی جدید “
شاید هم شیرجه میزدم
درون اقیانوسی
با میز تحریرم
شنا میکردیم
دور میشدیم
و هیچ وقت
نمیرسیدیم
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
ساعتها
تمام روز بلوف میزنم
این دست دنیا
دست خوبی نبود
۱۳ خرداد ۹۱، کرمانشاه
سارا محمدی اردهالی
” بریدهی جراید “
اگر دورت را با قیچی ببرم
از روزنامه بیرونت بکشم
روی یخچال زنی میروی
که میوهها از دستش
به زمین میریزند
۲۰ اردیبهشت ۹۱
سارا محمدی اردهالی
” پیش درآمد “
تن فروریختهی زنان مایو پوش
پیرانی
با حنجرههای عریان
مخفیانه
پشت ظرف آبِ سونا
رِنگ گرفتهاند
میان بخارها و بود و نبود
کنار دختران خمیده در خود
تصنیف میخوانند
میرقصند
۹ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
” بلیت رفت “
چمدان مرا بغل گرفته
در گذرنامهام
مهر شهرهایی خورده
که هرگز نرفتهام
کسی به من میگوید
خوش آمدید
و
در هواپیما بسته میشود
۳ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
اول خرداد ۱۳۹۱
و بعد دخترم
ما در میدان آزادی جشن گرفتیم
چنان همدیگر را در آغوش کشیدیم که قفسهی سینهمان میخواست بشکند
آن همه سال
پیر نشده بودیم
جوان بودیم
سارا محمدی اردهالی
اول خرداد ۱۳۹۱
” خطر مرگ “
از پلههای مترو بالا میروم
شیرجه میزنم در استخر
هیچ کس مرا تشویق نمیکند
مردم
یکی یکی
در برق فشار قوی
فرو میافتند
۱۹ اردیبهشت ۹۱
سارا محمدی اردهالی
سمت چپ
برادرزادهی کوچکم پشت تلفن میپرسد
سمت چپ کجاست
.
.
.
میپرسم چطور بگویم
میگوید تو بگو من میفهمم
.
.
.