سپاسگزارم از تو
بابت اغمای اعتمادم
به زندگی
به عشق
به دوستی
سپاسگزارم از تو
بابت
ماهیِ بیتابی که
بالههایش را به تخنی آهنی بستند
میخواست
آبششهایش را پاره کند
نمیدانست به کدام سو بپرد
سپاسگزارم از تو
به سادگی دنیا را تاب میآورم
میخندم به مرگ
شادم
۲۳ شهریور ۱۳۹۱
* از فروغ فرخزاد
سارا محمدی اردهالی
* Don’t call us!
نویسنده: سارا
نمایشگاه نقاشی فریما فولادی
گالری شیرین: تهران، ولنجک،خیابان هجدهم،شماره ۹.
افتتاحیه: آدینه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۴ تا ۸ عصر
نمایشگاه تا ۵ مهر ۱۳۹۱ از ساعت ۱۱ صبح تا ۸ بعد از ظهر ادامه خواهد داشت.
مجموعهی خروسها
کنترل
باید همه پیاده شویم,
چمدانها را با کلید باز کنیم
و نشان بدهیم که در آنها چه اتفاقی میافتد:
گره حوله را باز کنیم
ثابت کنیم که کفش کفش است,
سه جوراب پای چپ, دو تا راست.
کتابی بدون تقدیم نامه شک برانگیز است.
چرا گلدوزی حولهها
آنقدر نامرتب است؟
دندانههای شانه را به صدا در میآورند: صدایش ضبط میشود.
مسواک باید به زبان بیاورد,
آنچه را که زبانمان مسکوت میگذارد.
با وجود این شانس آوردیم: قلب
بین پیرهنها جا گرفته بود
و بوی بیخطر صابون میداد.
(هیچ کس هم متوجه نشد, که ما
توتون را در کاغذهای نازک میپیچیم,
که توتون, به صورت سیگار پیچیده شده,
دارد – به صورت دود- پناهگاهش را لو میدهد.)
گونترگراس, ترجمه: محمود حسینیزاد, بخارا شماره ۴۸
” ساعتها “
قایق مستی
شبها
از پنجرهی این خانه تو میآید
سرنشینی ندارد
پیکر این خانه را زخمی میکند
۸ شهریور ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
یک ربع به دوازده
به هر حال
با آن که فکر میکردم تویی
رقصیدم
” راه شیری “
آخرهای شب
از شترمرغهایمان پیاده میشویم
هتل روی درخت گردوی تنومندی است
دارکوبی فراک پوشیده نزدیک میآید
گذرنامههایمان را میگیرد
پرت میکند پشت سرش
از درخت بالا میرویم
قرنها میگذرد
خورشید خاموش میشود
به اتاق میرسیم
سقف ندارد
نگاهم میکنی
چشمهایت
پروانهای فیروزهای رنگ میشود
۲۵ آذر ۸۴
سارا محمدی اردهالی
” بیوقت “
تلفن زنگ میزند
به در میکوبند
من در خانهی تو ماندهام
تو در خانهی من مردهای
۲۰ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
” ۷ مرداد ۱۳۹۱ “
خانه با سرعت تمام
مثل قطاری با مسافران خواب
به دیوار خورد
من در خانه بودم
پنجرهها و درها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پایین میآوردم
همسایهها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامهها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافهها نبود
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود؟
۱۴ مرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
کنتِ مونت کریستو
در سینهبندم
نقشهی جزیرههای بسیاری را
پنهان کردهام
دزدی دریاییام
پهلو گرفتن را
دوست دارم
۳ مرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
سلولهای خاکستری
میدانید سلولهای خاکستری مغزم کبود شدهاند, کامنتها را که میخوانم مات و مبهوت نگاه میکنم و هیچ چیز به ذهنم نمیرسد, چند روزی مرا میبخشید؟!
سارا, ساعت ده, یک شب گرم آخر تیر هزار وسیصد و نود و یک