خیال میکردم
بس که بلند بلند میخندیم
برگشتهاند همه
نگاهمان میکنند در کافه
یا بس که تو زیبایی
داشتیم به عاشقیهامان
داشتیم به زندگیهامان
حتا به شعرهامان
نه
صبر کن
همه ترسیده بودند
از دور که نگاه میکنم
تو چیزی را پنهان کرده بودی از من
از آخرین جمعهات در بهمن ماه
مرگت را
و
بلند بلند میخندیدی
۱۹ بهمن ۱۳۹۲
دوست نازنین و ماه
دوست شاعرم پریناز فهیمی, گفته بود خوب شده است, جمعه درگذشت.
نویسنده: سارا
گیجی
سلام دوستان
اشتباهی چند یادداشت را پاک کردم. من را ببخشید.
سارا
” صبح “
دانه میریزم پشت پنجره
پرندگان میآیند
– مثل یک آیین قدیمی –
نگاهشان میکنم
و از جهان منفک میشوم
۱۱ بهمن ۹۲
سارا محمدی اردهالی
از یادداشت نو یزد
بولتن داخلی شعر یادداشت نو (شماره بیستم و هشتم ـ هفتگی) مهدی اکبری فر
یادداشت نو یزد
لینک صفحهی یادداشت نو یزد:
http://yaddashteno86.blogfa.com/post-264.aspx
از اسماعیل شریفنژاد و مهدی اکبریفرد عزیز و بقیه دوستان یزد سپاسگزارم.
” ساعت پنج و نیم “
رادیوی تاکسی
فلوت میزند
گریه میکند
مرد غریبه
۴ بهمن ۹۲
” در مترو “
دخترک
مداد چشم میفروخت
ریمل چینی با مارک فرانسوی
یکی صدایش میکرد
یکی قیمت میخواست
یکی خیره بود
به کبودی گونهاش پوشیده با رژ گونه
خیره به رد زخمی
که از مچش میرفت زیر آستینش
دخترک مداد چشم میفروخت
ریمل چینی با مارک فرانسوی
ریملی سیاه و حجم دهنده
۳۰ دی ۹۲
سارا محمدی اردهالی
…
بتادین و پنبه بیهوده بود
داشت بال در میآورد
پرید
رفت
” دورادور “
خندیدم
خیلی خندیدم
بیدلیل
خیلی بیدلیل
نباید گریهام میگرفت
بلند بلند خندیدم
جات خالی
آدم بیدلیلی شدم
هاها
خیلی بیدلیل
۱۶ دی ۹۲
سارا محمدی اردهالی
” استخوانها “
پوستی جدید دارم
از مرغوبترین پوستهای زندگیام
پس از مرگ تو
این لباس را به تن کردم
تو
میدانی زیر پوست چه میگذرد
و دیگران میگویند
چه پوست زیبایی
۷ دی ۹۲
سارا محمدی اردهالی
” عصرهایت “
بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمیکنم
من دوست دارم
دکمهی آخر مانتوام باز باشد
۲۰ آذر ۹۲
سارا محمدی اردهالی