زیبای عزیز من

دو کلمه‌ی خوانا, نیمه‌باز, چشم‌هایش را بوسیدم. تو بودی آن جا باز و وحشت بسته شدن آن در نیمه‌باز. نحیف و خسته کنار کتاب‌ها و کلیات سعدی. کلیات سعدی. خندید و دستم را فشار داد, باز هم شعر بخوان و حواسش تنها به کلمه بود. تمام شب صدایم می‌کردی و ساعت را می‌پرسیدی و همیشه دیر صبح می‌شد, به جز آن شب آخر که صبح شده بود و من داشتم بی‌خیال برایت گل مریم می‌گرفتم. گل‌های مریمی که در گلدان نگذاشتم. دانه دانه روی ملافه‌ی سفید گذاشته بودم. دستم را فشار داد و گفت باز هم شعر بخوان.

” برقصم “

برقصم
بر آپارتمان‌های چروک شهر
مثل عروسی که
حوصله‌ی شوهر تلخش را ندارد
انگور بکارم
زیرزمین‌های بایر تهران را
بخندم
مانند شوالیه‌ای
بر زانو افتاده
که خنجر می‌کشد
آخرین خنجرم را
بر تن تنگ غروب
سه تا پری نشسته بود
زار و زار گریه می‌کردن پریا …
۲۹ مرداد ۹۲
سارا محمدی اردهالی

” بهار “

یادم رفته است
چطور حرف‌مان شد
چه کسی, چه کسی را ترک کرد
دوستت دارم
تو موی بلند دوست داشتی
موهای من کوتاه بود
کتری پا به پای اخبار قل‌قل می‌کند
بهار
چیزهای بسیار دیگری را فراموش خواهم کرد
۱۵ اسفند ۹۲
سارا محمدی اردهالی