مینشینم کنار دورترین آدمها
با بلندترین قهقهها
می مینوشم
در آغوش سرد پاییز
در آغوشهای تمام شده
میرقصم
نام تو از یادم رفتهاست
سلیمان بزرگ
دیگر بی قصه هم خوابم میبرد
زبان حیوانات را آموختهام
و
سپاسگزار ابدی موریانههایم
دیدگاه ها . «Santé»
دیدگاهها بسته شدهاند.
آرامش جالبی بود! اگه درست فهمیده باشم
سلام
یکی که غریبه غریبه باشه…
هیچی از آدم ندونه…
میتونم راحت حرفم رو بهش بزنم…
بخندم… بدون هیچی ترسی…
بنوشم بدون هیچ دردی…
پاییز رو بغل کنم…
دستامو باز کنم…
توهم بازی کنم…
که الان تو آسمونم…
فکر همه بودم … ولی تو رو یادم رفت …که اسمتو صدا بزنم…
واقعا بزرگ…بزرگه…
سکوت …کمی صدای جیر جیرک ها…
بس است برای خوابیدن…
رو به روی باغچه …
و یک پنجره که بادی سرد به صورت آدم بخوره…
من به تنهایی خورد شده ام …
انگار از همه آن شب بیداریها هم سالها گذشته..این شبهای بلند را می خوابم…
سلام و عرض ادب / نوشته جالبی یود/ خرس
sante a toi chere Sara.comme toujour .magnifique.
اول از همه طراحی و شکل وبلاگت آدمو می گیره. و نشون میده یه خبرای خاصیه اینجا. آهنگشم تایید می کنه که اینجا یه جای عادی نیست. و وقتی چندتا از نوشته هاش رو می خونی، می فهمی حدست درست بوده!… سپیدی اینجا و صداقت خطهای آبی آدم رو دیوانه می کنه… Afterlife رو اووردم: پاییزش قشنگ بود و زمستانش تکان دهنده… راستی یه سوال! من این قسمتی از این موسیقی (همون چیزی که بی زبانان می گن تو بی زمانی) رو جای دیگه ای هم شنیده بودم و مدتهای زیادی رو با همون قطعه کوتاه سرکرده بودم. اینجا کاملتره… میشه معرفیش کنید؟… منتظرم…
نام تو از یادم رفته است …..
زیبا بود و دلنشین
آقای حامد متاسفانه در این مورد چیزی نمی دانم.