قلبم جایی میایستد
صدای کودکم را می شناسم
درون مردی میگرید
چشم میچرخانم
انتهای کدام جادهای آیا؟
دیدگاه ها . «هر سه»
دیدگاهها بسته شدهاند.
قلبم جایی میایستد
صدای کودکم را می شناسم
درون مردی میگرید
چشم میچرخانم
انتهای کدام جادهای آیا؟
دیدگاهها بسته شدهاند.
از ضربانش می فهمم ….
آمدم خواندم و خواستم بروم
وقتی نفهمیدم که چرا از درون مرد صدا باید بیرون بیاید.
اما در عکس که غرق شدم
چقدر دلم خواست روی پوست لطیف کودکت دستی بکشم
شفاف
شفاف
شفاف
.
.
.
سلام..مطالب مثل همیشه ..جالب .جذاب….
راستی سارا خانوم.. میشه متن اون آهنگ رو ترجکه کنید…
خواهشن..البته..
چون من خیلی مشتاقم بدونم که چه چیزی میخونه…
فرانسه بلدم ..ولی خیل کم..تازه شروع کردم…
ممنون..موفق باشین…
چه عمقی دارد کلام تو !!!!!!!!!!
چقدر نو مینویسی
موفق باشی
هر سه.
شعرتان یک حس خاصی بهم داد که نمیشه تعریفش کرد
موفق باشید
سلام . شعرت واقعا جالب بود . .. حتما بهت سر میزنم . راستی من به روز شدم . سر بزنی و نظرتو بگی خوشحال میشم . … تا بعد
من وجودم را
دست یک کودک دردانه که می رفت به سوی مهتاب
در شب تابش غمها دیدم ..
و به خود خندیدم
و سپس لرزیدم …
و زمین خنده ام را نشنید..
گریه ام را فهمید !!
که چه بی حوصله ام
و چه بی تاثیرم…!!!
گر خانه محقر است و کوچک
بر دیده روشن ات نشانم.
شاید خداست که درون مردی می گرید!!!
ای کاش میتوانستم بیشتر بشناسمت…