محبوبه


تشت را به سمت من می کشد
سابه ها روی دیوار حمام
رقصی موهوم بر معبدی کهن را
میان دود های مقدس
آغاز می کنند

آهو به دام افتاده
بازوهایم را محکم گرفته اند
میله را فرو می کند
بغض زنانگی ام می شکند
خون از دیوارهای تشت بالا می آید

مردان قبیله گردن شکار را له کرده اند
سر آهو بر دست ها آویزان است
چشمان درشتش برگشته اند
به رحم من خیره نگاه می کنند


به دیواره رحم محکم تر ضربه می زند
میله در قلبم می چرخد
دیگر به جایی چنگ نمی زنم


در همهمه اوراد مقدس
روی پوست گاو است شاید
قانون با خون آهو نوشته می شود
جشنی با شکوه بر پاست
مردان قبیله بالا و پایین می پرند


به صورتم آب می پاشد
جنین در خون شناور است


چشمان آهو
خاموش شده اند.