یک چاقوست
تا دسته فرو رفته در پهلو
نام کوچک دوست بر آن
درد هم یبداد کند
که میکند
یک ناروست
باور نکن
باور نمیکنم
دیدگاه ها . «این حال»
دیدگاهها بسته شدهاند.
یک چاقوست
تا دسته فرو رفته در پهلو
نام کوچک دوست بر آن
درد هم یبداد کند
که میکند
یک ناروست
باور نکن
باور نمیکنم
دیدگاهها بسته شدهاند.
فضای فیلمهای مسعود کیمیایی را تداعی می کند. چاقو، رفیق، پهلو، زخم، درد، نارو، نامرد، نارفیق… . تنها گوزن زخمی است که می داند حرف سرب از کدام سینه میآید.
ماهم باور نمی کنیم .
قادری بر هرچه فرمایی به جز آزار من
زان که گر شمشیر برفرقم نهی آزار نیست
سلام و احترام… همیشه از سروده ها و انتخاب های هنرمندانه تان لذت برده ام…
پست خشنی است، درست مثل…
خواستم بنویسم مثل عشق، که دیدم این واژه دیگر خیلی کهنه است و زمانه اش به سر آمده
دنیای امروز همان هان خنجر و پشت است
درود بر تو. آفرین. براوو
اینجا – در این شب ممتد –
کوری چشم به ستاره میدوزد !
دل به نور میبندد !
اینجا یک نفر آزادی را – عشق را
با گلوی بریده
فریاد میزند !
پناه بر فراموشی !
وقتی سرانجام به لطف دست زمان
نقاب فرو می افتد
از صورتک مهربان نمای
دلٍ دوستان !