ژاکتهایمان را در آوردیم
نشستیم پشت میز
زن و مردی بودیم
چشم به راه ِ
زن و مردی دیگر
حرف زدیم
بی آن که به حرفهای هم گوش دهیم
سپیده دم
ژاکتهایمان را پوشیدیم
ما تنها
زن و مردی بودیم که
شب هنگام
اندکی
گرم شده بودیم
۱۸ آبان ۸۸
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «ژاکتهای بافتنی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
Still warm
We saw the otter again, that day
its nose thrilling through the surface
disturbing the separation of air and water
with its gentle arrow of ripples
The day wrapped more colors around
its cooling shoulders
and we turned back to put some light
in your cottage windows,
bringing more logs for the fire and
joking about the masculine virtue of
making it burn soon and well
Later, we pushed our cups aside
and moved the cushions – it was
warm, by then, and
touching me, you mentioned
that there were plenty of books to read
but your hand
reminded me somehow of the otter
and the next morning
the bricks around the fireplace
and even the ashes
still felt good and warm.
—
by: Louise Rill
شب هنگام آمد،
بی نوا و ساکت،
آبان بود و باران،
ژاکت خیسش را به من داد
تا بر داغی ِ بخاری خشکش کنم
من و ژاکت گرم شدیم و خشک
اما
او همچنان سردش بود
و ترناک می لرزید…
ما تنها
زن و مردی بودیم که
سردمان بود…
زیبا و تلخ
حرف نزدیم
بلکه به هم گوش دادیم
حرف زدیم
بی انکه به حرف های هم گوش دهیم
حرف زدیم…
ژاکت
وبلاگ ناقوس بروز شد
ضمنن شعرتان را خواندم مرا بیاد شعرهای احمدرضا احمدی انداخت. مفید خلاصه و تاثیر گذار