دستت را به من بده
نامت را به من بگو
چرا که من ریشه های تورا دریافته ام
و
نگاهم با نگاه تو آشناست
.
.
حلقه ای از خار خلنده بر سر داشتی
و
به من نگاه نکردی
چرا که بردوش گرفته بودی
همه محنت و رنج مرا
باد می آید
همه چیز را می برد
حتی پلیس های دور میدان هفت تیر را.
سارا جان سلام
اگر قلبهامان هم سوخته باشد چه؟
بس که دلمان سوخت!
مثل پتک بر سر…
…
کاش…
…و عالی تر از آن که حتی حس کنی…منظورم نوشته های خودت بود…
این دست های همیشه ی خالی دخیلتان !!!
دستت را به من بده
نامت را به من بگو
چرا که من ریشه های تورا دریافته ام
و
نگاهم با نگاه تو آشناست
.
.
حلقه ای از خار خلنده بر سر داشتی
و
به من نگاه نکردی
چرا که بردوش گرفته بودی
همه محنت و رنج مرا
باد می آید
همه چیز را می برد
حتی پلیس های دور میدان هفت تیر را.
سارا جان سلام
اگر قلبهامان هم سوخته باشد چه؟
بس که دلمان سوخت!
مثل پتک بر سر…
…
کاش…
…و عالی تر از آن که حتی حس کنی…منظورم نوشته های خودت بود…
قلب قبل از دستها آتیش می گیره …