«دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همانطوری که ناظم وعده داد من حالا به کلی معالجه شدهام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟ یک سال است، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم به من نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هرساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر چیزها که خواهم نوشت… ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آن قدر آرزو میکردم، چیزی که آن قدر انتظارش را داشتم…! اما چه فایده ـ از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بیحس میشود. حالا که دقت میکنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیدهام تنها چیزی که خوانده میشود اینست:
« سه قطره خون »
.
.
.
صادق هدایت
دیدگاه ها . «سه قطره خون»
دیدگاهها بسته شدهاند.
فریاد چاره ساز شود مگر…
خیلی قبل تر ها وقتی ۳قطره خون رو خوندم خیلی دوسش داشتم.. هنوز هم خیلی دوسش دارم
سه قطره ؟؟
چه تلخ ست
خواستنی های دور
که داشتنش عین نداشتن ست(!)
و آخ از صادق هدایت…
آخ!
یدازادیما در آینه
پ. ن. یاد نادر ابراهیمی به خیر
سارای عزیزم…
…………………..
کجایی تبسم ؟
تبسم عزیز
من همیشه با داستان های صادق هدایت زندگی کردم و خو گرفتم.
اینجا کسی سخن نمی گوید
و پرندگان خاموشند
و تاریکی لب فرو بسته
بر صخره های نومیدی
بر خرسنگ های خاموشی
یکه و تنها به خود نوید دادم آزادی را
بوق ها از همه چیز عبور می کنند
در تلاطم آدم های مواج پیاده رو
که بسته های کار را به خانه می برند
بوق ها از همه چیز عبور می کنند
و سوت قطارها
سهم کسانی است که بیرون شهر به سر می برند
چقدر دلم برای راننده های قطار تنگ شده .
به روزم دوست من
ناخن می خراشم از دورن بر پیکرم
از هراس فراموشی
تا با من ماند این درد
این داغ
بی لحظه ای مرهمی
سلام نازنینم
من حسابی در هم شکسته ام.
شاید بشه یک روزی، یک جایی قرار بگذاریم برای دیدن هم.
موافقی؟
……………………………..
سلام
همین چندی پیش این را گفتم
در هم شکسته ام
چه آشنا
باشد
saraharayene@yahoo.com
سارا
………..
………….اینهمه کلمه
………..روی رودخانه و تمساح!
با احترام
سلام بعد از مدتهای نزدیک.من هم به روزم در هر دو خانه.خوشحال میشم اگه…
http://www.ahmadipanah.wordpress.com
http://www.gharabeh.wordpress.com
سلام
خیلی وقت هست شعرهات را دنبال می کنم اما تنبل بودم واسه تشکر
مرسی واسه همه لذت هایی که بردم از خوندنشون
من همان عشقم که در فرهاد بود/او نمی دانست و خود را می ستود/می گریستم بادلش با درد دوست/او گمان می کرد کهاشک چشم اوست.
رو سطح خارجی حباب بنویس
سارا ی عزیز سلام
براتون امکان داره که یه طراح قالب وبلاگ به من معرفی کنید ؟ آخه وبلاگ شما خیلی زیبا طراحی شده…
خواهش میکنم !!!میشه؟؟؟
……………………………………
سلام
این کار یک کار گروهی بوده ولی اصل آن توسط آرش عاشورینیا طراحی شده
khosoof,com
و دوستان بسیار خوب دیگری هم در آن کمگ کرده اند
موفق باشید
سارا
وقتی که زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه که دریای آروم، ناخدای قهرمان نمیسازه.
http://www.return2heaven.net
سلام
دو سال و نیم از اون ایمیلهایی که واستون میفرستادم میگذره ولی شما جواب ندادی که ندادی….
راضیم به رضای خدا.
خداحافظ
……….
چک میکنم
نمیدانم کدام میل ها را میگویید
سارا
جاده تاریک شب روشن است وسرم بی سودا* ای کاش سودایی بود تا با آن رسوایی کنم* دستانم خالی ست و تنم بکر* ای کاش او می بود* او که تنم را لگد مالی میکرد و با رد پایش مرا به صبح می رساند * اما او نیست و جاده تاریک شب تاریک است* خدا یا سرم بی سوداست جاده ی تاریک شبم تاریک است*
چه کنم؟