هر روز و تک تک لحظهها عجیب هستند. خوابها که دیگر از بیداری زندهترند.
تمرین میکنم که تسلط بیشتری داشته باشم. هر چه حواسم جمعتر میشود بیشتر رابطهی بین آنها را میفهمم.
سعی میکنم یادداشتها را دقیقتر کنم. همان وقت که بیدار میشوم سریع همه چیز را بنویسم.
این هفتهی دوم اردیبهشت مثل حیوانی بودم با شاخکهای عظیم.
در استخر شنا میکنم یک ساعت بدون یک کلمه حرف.
حرکت بدن آدمها در آب. صدای آب. پنجرهای باز است و باد ملایمی تو میآید.
آن دورتر چند نفر با هم حرف میزنند و من صدایشان را نمیشنوم.
میروم زیر آب و سعی میکنم بیشتر و بیشتر شنا کنم بدون نفس گیری.
دور و دورتر میشوم.
آیا آب آدمی شده که بدون کلمات با من در سخن است؟
آیا میل من به دریا را آرام میکند؟
این آغوش که به شکل تن من در میآید چه دارد در خود؟
بیدار میشوم و دفتر خوابها را باز میکنم.
آیا دارد با تمام توانش با من ارتباط برقرار میکند و من هنوز زبانش را نمیفهمم؟
با یک برنامه روی گوشیام زبان آلمانی یاد میگیرم.
برای بیشتر پیش رفتن در سکوت.
دیدگاه ها . «دالون»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام سارا!
وقتی می نویسی، همه اشاره ها به دورن است.
شبیه سکانس آخر The Big Blue!
حتما دیده ای.
سکوت بهترین کاره نباید گذاشت بقیه آدمو کشف کنن