نمیدانم. اصلن نمیدانم دنبال چی هستم. چند کلیپ از ستینگ را نگاه میکنم. من یک مرد انگلیسی هستم توی نیویورک. بعد آن یکی که توی صحرا با یک رانندهی زن میرود و با یک مرد عرب با هم میخوانند. نه این هم نیست. دنبال یک صورت هستم. یک صورت بسیار … بسیار چی؟ نمیدانم. بعد توی یوتیوب، آن کنار پیشنهاد میکند هتل کالیفرنیا را ببینم. رویش کلیک میکنم.
آن مرد پیدا میشود در کنسرت هفتاد و هفت، یک سال بعد از تولد من روی سن دارد درامز میزند و میخواند ولکام تو د هتل کالیفرنیا. این صورت. خوب نگاهش میکنم و نمیدانم چطور یادش افتادم. پیراهن مشکی پوشیده، چهار تا گیتاریست جلوی سن مینوازند. همیشه وسط کلاس به دانیال همین را میگفتم. قرار ما کنسرت ماه با چهار گیتاریست که برای کرهی زمین مینوازند. دنی الان لندن است دارد حقوق بینالملل میخواند، با چهار گیتاریست که جلوی سن ایستادهاند. قرار ما جدی بود. کنسرت ماه باید چهار گیتاریست داشته باشد. اما آن مرد که میخواند. صورت آن مرد.
چطور از ناخودآگاهم بیرون کشیده شد. مرد با پیراهن مشکی دارد میخواند ساچه لاولی پلیس، ساچه لاولی فیس. خوب نگاهش میکنم و اصلن نمیدانم چرا. تنها دوباره به خاطر میسپارمش تا دوباره به یاد بیاورمش.
با چه شوری میخواند. مرد با پیراهن مشکی. با چه شوری سرش را تکان میدهد، با چشمان نیمهبسته. ساچه لاولی فیس. حالت موهایش.
دیدگاه ها . «آن مرد در هتل کالیفرنیا»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام سارا
تنها تمام آنچه هست. بی تلاشی برای انکار . روایتی از آنچه می بینیم نه آنچه هست. برخورد خیلی خوبی است. من این را گرفتم.
زنده باد سارا
زنده باد سارا
…………….
شاد باشی قائم
بیتلاشی برای انکار
سارا
سلام
امروز بعد از دوسال دوباره آمدم به پاگردت. انگار دو سال مشتری ثابت یه مغازه باشی و بعد خونتو عوض کنی به کل فراموشت کرده باشم، امشب یهو دلم برای یه دنیایی تنگ شد که اول خیلی سعی کردم به خاطرش بیارم و کلی فکر کردم تا کلمه بیاد و یک چیزی بنویسم و یکم ذهنم را خالی کنم ولی این چند وقت خیلی کم خوندم، کمتر هم نوشتم
به اونجایی رسیدم که احساس کردم باید از استانبول کلمه وارد کنم. همونجا بود که فهمیدم اون دنیای گمشده رو کجا پیداش کنم
این پستت هم انگار فال من بوده
هر چقدرم دیر به دیر بهت سر بزنم دلم گرمه که هنوز مینویسی، همون جوری که روز اول مینوشتی. انگار بی واسطه روی پوست لحظه ها دست میکشی
واست آرزوی شادی میکنم سارای مهربان
………………..
جه ساده و خوب و سرراست نوشتهای
چه خوب که سرزدی پس از این سالها
میل نوشتن در من میل عجیبی است
و عجیبیاش با این یادداشتهای هر از چندی عجیبتر گره خورده است
یک دنیا ممنون روزبه
با مهر و احترام
سارا
“پیِ آن چهره ام، که از آنِ من بود // پیش از آغاز جهان””
یاد این جمله افتادم که بوررخس کبیر، از ویلیام ییتس، اول یکی از داستان خاش نقل کرده…
خوب نوشته بودید. لذت بردم
……….
وااای عالی بود این جمله
مرسی واقعن
پی آن چهرهام که از آن من بود
پیش از آغاز جهان
یک دنیا ممنون
مجید عزیز
سارا