بقیه پول را
از راننده تاکسی گرفتم
کف دستش میخ کوبیده شده بود
سکههای خونی را
ته جیبم ریختم
مردم از سر کار برمیگشتند
کف خیابان خونی
دکههای روزنامه فروشی خونی
سر چهارراه
رهگذری خواهش کرد
صلیبش را بردوشش جابهجا کنم
۲۶ اردی بهشت ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «عصر معمولی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
خون از زمین و زمان بالا میرود
حتما دیده مهربانی.
” هر روز، تنهایی اش، از گودیِ کنارش بجا مانده روی تختِ دونفره آغاز می شد و تا توی آشپزخانه و بعد تا مبل های قهوه ایِ هال می رفت و از کنار جاکفشی و کمد لباسهای کنار در، رد می شد و بی آنکه سکوتِ راه پله ها را بهم بریزد تا زیر سایه های دراز درخت ها و دیوارها و ساختمانها و تیرهای برق، کنار قدمهای خواب آلود عابران، کش می آمد … ”
-بخشی از داستانی ناتمام هنوز –
چه خوب گفتی ساراجان
این احساس من است
وقتی از دانشگاه تا سر جمالزاده
در راسته ی انقلاب قدم می زنم
و امکان ندارد
که چشمم هر روز
پر از آب شور نشود
………………………………….
چه خوب و درست گفتی سارا جان. این همه خون و همه به ناحق ریخته …. مار ا چه میشود …..
یادم هست دیروز، رهگذری مهربان لبخندم را با لبخند پاسخ داد مادامی که صلیبم را جابه جا می کرد. روزی هزار بار صلیبم به در و دیوار گیر می کند
به نظر من بند میانی شعر اضافه و ضعیف است. کافی است بر جیب آدم لکه ی خون داغمه بسته باشد، دیگر همه چیز خواه ناخواه به رنگ عنابی و حنایی و سرخ در می آید و لازم نیست مدام گفته شود خون.
خیلی تلخ است سارا جان.
خانه ی من
آنتن نمیدهد
نزدیک خانه ام
رودخانه ای ست
آنجا هم
آنتن نمیدهد
دلم میخواهد
کسی کنار رودخانه
مدام
شماره ی مرا بگیرد
و مدام
بشنود
مشترک مورد نظر در دسترس نیست
عالی بود
خوشحال کلبه مجازی شما رو پیدا کردم
شاعیران و ئهدیبان و مامۆستایانی خۆشهویستی وێژهی کورد ، گۆڤاری ژن دهبهردایه یهکهم ژمارهی مانگانهی خۆی له سهرهتای مانگی پوشپهڕی ۱۳۹۰ دا بۆ دابهزاندن ئاماده کا ، بهم چهشنه داوا له ئێوه بهڕێزان و دڵسۆزانی دهست به قهڵهم دهکهین بهرههمهکانتان تا کۆتایی مانگی جۆزهردانی ۱۳۹۰ بۆ ئهم ئیمهیلهی خواره وه بنێرن و بۆ زیاتر تێگهیشتن له مهبهستی بڵاو بوونهوهی ئهم گۆڤاره سهردانی ماڵپهڕی گۆڤارهکه بکهن .ههر شاد و سهرکهوتوو بن.
jingovar@yahoo.com
…………………
دست شما درد نکند و خسته نباشید
کارهای من فارسی است
برایتان می فرستم
سارا
سلام …
ممنونم که اینجا آدم لذت می بره از خوندن …
هرچند اگر گاهی با درد …
اهل کجایی دختر؟ ممنونم نه از تو که از اونیکه اینهمه بهت چشم داد.خدا رو می گم:)
سارا جون
شاهکاره. یک ضربه ابتدایی. یک جریان معمول میانی و یک صحنه تراژیک انتهایی. چیزی که خیلی ضربه رو ممتدتر می کنه، اینه که تراژدی نهایی انگار نه انگار که یک تراژدی است. اتفاقی هرروزه و همگانی است. ضربه زنندگی اش را از دست داده است.
مدت هاست حس نکرده ام از این که کسی می نویسد، سرشار و سپاسگزار می شوم. از تو اما می شوم. از این که این اندازه چیزها از سطح پوستت به درون نفوذ می کنند…