آن سال وقتی از سفر برگشتم، چمدانها را بردم خانه و به دیدنش رفتم.
این شعری بود که با حال خوش برایم خواند:
زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم / نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
خندید به شیوهی خودش و حرف زدیم، آخرین کلمات بود.
هر وقتی میتوانم آن روز و آن لبخند را فراخوانم.
سارا سلام
سال نو مبارک
برای تو و پدربزرگ ات
و کسانی که لبخندشان را فراموش نکرده ایم..
گل
سلام قائم،
پدربزرگ که از دنیا رفته ولی مهربانیاش یادگاری همیشگیست.
سال خوبی برایت باشد.
خوب و خوش
می دانم
خدا رحمتش کند
هر کسی که لبخندش را فراموش نکرده ایم زنده است
یک بار هم یک عکس از خودت و پدربزرگ ات در پاگرد دیدم اگر اشتباه نکنم
:)
خیلی ممنونم.
سلام سارا
حال خوش و لبخند برایت ارزو دارم.
ارغوان عزیز،
خوب و خوش باشی.
:)
و دلگرم