صبوری

چه می‌دانم. خیلی وقت‌ها همین‌طور که دارم می‌نویسم می‌بینم قلبم دارد از سینه‌ام در می‌آید. در طبقات تارگت یک آینه‌ی پایه‌دار دیدم، سریع برش داشتم. میزم آینه نداشت و من همیشه به یک آینه روی میز نیاز دارم. همین‌طور که قلبم دارد از سینه‌ام در می‌آید به خودم در آینه نگاه می‌کنم.

مهم نیست دخترم! مهم نیست عزیز دلم! حالا یک روزهایی بدجوری غمگینی. صبور باش.  حالا یک روزهایی قبل پریود است، یک روزهایی بعد پریود است. هر ماه همین است. من این چند خط کوتاه تو را دوست دارم. فکرهای غریبی در یک ماه به سرت می‌زند. بنویسشان. اصلاً بنویس روز اول این بود. روز دوم این بود. روز سوم جهنم بود. روز نهم راحت شدم. روز دهم خوش بودم. بنویس و پیش برو. دفتر خودت است به کسی چه مربوط.

آنجا ناراحت باش. خشمگین شو. فحش بده به هر که دلت خواست. اما هر چه دقیق‌تر بهتر. دقیق بنویس. دقیق باش. با جزئیات. بعد که به مرور برگ‌ها زیاد شوند، روندها و الگوها و تکرارها را می‌بینی و جملاتی مثل جادو پیش چشمت نمایان می‌شوند. بعد کشف‌هایت را بنویس. دقیق بنویس.

همین‌طور که داری می‌نویسی، می‌بینی که قلبت دارد از سینه‌ات بیرون می‌آید، نترس، به خودت در آینه نگاه کن.

سایت در حال بازسازی‌ست

دهان شیر

خلبان دور شهر می‌گردد و نمی‌تواند فرود بیاید. پیام می‌دهد که همه‌چیز تحت کنترل است و همین همه را ساکت و ترسان کرده. تکان‌های شدید. برق و باد و باران. چراغ‌های شهر خاموش می‌شود، با سر و صدای مهیب و تکان‌های شدیدتر. صدای پاکت‌های به‌هم‌خوردگی حال هم اضافه می‌شود. ارتفاع مدام تغییر می‌کند. چندین بار هواپیما پایین می‌آید و دوباره بالا می‌رود. و سرانجام پس از دقایقی کشنده و طولانی چرخ‌ها باز می‌شود و لحظات بیم و امید به پایان می‌رسد. چرخ‌ها به بدنه‌ی زمین مماس می‌شوند. خلبان سریع اعلام می‌کند خطری نیست. همه‌چیز تحت کنترل است، با هیجان می‌گوید این فرود در کارنامه‌‌اش به عنوان بهترین فرود سخت ثبت خواهد شد. مکث می‌کند و ادامه می‌دهد کار راحتی نبود. واقعاً خوشحالم. مسافران دست می‌زنند. مردی پیر با صورتی ژاپنی اشک‌هایش را پاک می‌کند.

گوشی را روشن می‌کنم: گردباد و طوفان.

باد ماشین را این سو و آن سو می‌کشد. درخت‌ها روی سیم‌های برق افتاده‌اند. برق رفته. مسیرها مسدود است. در جاده‌ای آخرالزمانی پر از درخت شکسته و سیم برق پیش می‌رویم. تحسین می‌کنم سان را. محکم پشت فرمان نشسته و انگار دارد در یک پاییز رومانتیک می‌راند. چند بار پیاده می‌شویم و درخت‌ها را به کمک هم کنار می‌کشیم. بعضی‌ جاها تنه‌های سنگین اره شدند تا راه موقتا باز شود. نقشه‌خوان گوگل می‌گوید بپیچید چپ. چپ اما جنگلی تاریک است. جاده کاملاً بسته. چندین و چند راه را می‌گردیم تا به خانه برسیم. خانه زیر درخت و شاخه‌های شکسته‌ی کاج‌ها. پیاده می‌شویم راه را به پارکینگ از شاخه‌های شکسته‌ی سوزنی تمیز کنیم. چمدانم را از صندوق برمی‌دارم. با شمع وارد خانه می‌شویم. هر کس کنار شمعی نشسته، می‌خندیم.

فکر می‌کنم بیرون و درون شبیه هم شده.

سایت در حال بازسازی‌ست

اشتباه

ساده است پاسخ خودم به ماجرا. چرا کاری را که نمی‌خواستم کردم؟ چون هیجان داشتم. هیجان فکر کردن را از کار می‌اندازد. قبلاً در موردش تصمیم گرفته بودم و قرار بود دیگر کار ب را نکنم. اما کردم. یک موضوع دیگر هم بود. بی‌خیالی و فشار اجتماعی هم‌افزایی کردند. یعنی حرصم گرفته بود از فشار اجتماعیِ تکلیف تعیین کردن و برای دهن‌کجی گفتم به جهنم که قبلاً تصمیمم را گرفته بودم، برای لجبازی باید بزنم زیر میز و خب زدم. هیجان هم باعث شد خودم را درگیر نتایج کارم نکنم. فکر نکنم که بعد که عقلم سر جا آمد، پشیمان خواهم شد.

پشیمان شدم؟ بله. خیلی؟ نه. چون بالاخره زدم تو دهان آن فشار اجتماعی عوضی. تصمیم خودم اما مهم‌تر از فشار اجتماعی نبود؟ بود. پس ای زن حال خودت را که بیشتر گرفتی!

شکر شکسته، سمن ریخته، رباب زده

که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟

سایت در حال بازسازی‌ست