بیست و نه اسفند

هوا محزون و بارانی‌ست. کمی می‌بارد. ساکت می‌شود. دوباره کمی دیگر می‌بارد. مثل دل‌شکسته‌ای در فکر و خیال. یادش می‌افتد. اشک می‌ریزد. خیره می‌شود به اکنون. ساکت می‌شود.

آسمان کیپ است. باز نخواهد شد. پیرمرد عصا زنان از ته کوچه دارد می‌آید. آقا کُپلی‌ای که دیگر پیر شده و کپل نیست. اما اسمش همیشه آقا کپلی خواهد بود. یک سبد سبزه خریده.

مدت‌ها بود چای ارل گری نخورده بودم. نازلی حرفش را زد. هوس کردم. عطرش را دوست دارم. دیروز تا آخر جانم کار کردم. شب انگار می‌رفتم در گورم بخوابم، خوشنود و سربلند. روی قبرم می‌شد نوشت این زن تمام شد. ناگهان.

زمان

همیشه روز اول مدرسه رفتن را به یاد می‌آورم. دنیای بیرون برایم این طور شروع شده. من پیش از آن با پاهای خودم از خانه بیرون نیامده بودم. بعد دیگر می‌توانستم با یک دو تومانی در مشت تا دکان حسن آقا بروم و کیهان بچه‌ها بگیرم. زمان جنگ. در کوچه همه چیز برای آن دخترک جالب بود. نان خشکی، لحاف دوزی، دو پیرمرد نشسته روی دو سکوی دو سوی مچد خرقانی. مچد بود خرقانی، نه مسجد. بدون خشونت و صمیمی و مچد.

حالا تمام فیلم با سرعت گذشته و این منم اینجا. دبستان و دبیرستان و دانشگاه و خانه‌ها و کوچه‌ها و خیابان‌ها و حتی کلانتری‌ها.

انسان چه دیوانه است. وقتی زمان می‌گذرد، تازه چیزها را می‌بینی.

کارگاه هستی

چه قراری بوده که چیزها درست و منطقی و منصفانه باشند؟ هیچ قراری. نالیدن از بی‌بنیاد بودن روزگار و بی‌مهری انسان‌ها چه معنایی دارد؟ گمانم دل را خنک می‌کند. نمی‌دانم. سوسک‌ها و کرم‌ها و آدم‌های بدخواه و متعصب و نفهم همواره هستند و گویا خواهند بود. سوسک‌ها و کرم‌ها برای محیط زیست بسیار ارزشمند هستند. شاید وجود آدم‌های نفهم کمک می‌کند که متوجه نفهمی خودت شوی. و اینکه در این کارگاه هستی دقیق و روشن به چشم ببینی نفهمی چه اندازه زشت و کریه است برای انسان.

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی / تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

موسیقی متن

متن خوب ساکت‌ترش کرده. چه جادویی. نشسته‌ است و کلمات را می‌خواند و جهان دانه‌ی گندم شده در دستش.

می‌تواند مشت را باز کند، می‌تواند بسته نگهش دارد. بیرون است. بیرون. دور. کافی. جملاتی که قدیم شنیده‌ است و معنایش را نفهمیده‌ برمی‌گردند و به افسون نگاهش می‌کنند. زندگی‌ست که کلمات را معنی می‌کند، نه زبان. می‌دانست فعل کاری را به فاعل نسبت داده است،‌ اما کار چه بود؟ فاعل چطور آن کار را کرده بود؟

نور از میان شاخ و برگ درختان چنار راهش را می‌رود.