از من به تو به جای گلِ گور
به جای دود کندر و عود ـ
تویی که چنان سخت زیستی و
خواری شکوهمندت را
تا پایان حفظ کردی.
.
.
.
آنا آخماتوا برای بولگاکوف، ترجمهی آبتین گلکار
از من به تو به جای گلِ گور
به جای دود کندر و عود ـ
تویی که چنان سخت زیستی و
خواری شکوهمندت را
تا پایان حفظ کردی.
.
.
.
آنا آخماتوا برای بولگاکوف، ترجمهی آبتین گلکار
دو تا گلدان بابونه، یک گلدان شمعدانی سرخابی و یک گلدان گندمی و یک کیلومتر راه. پیاده برمیگردم. گندمی مرا یاد مادربزرگ میاندازد. حیاطش پر از گندمی بود. ابر است. کوه دیده نمیشود. خاک شمشیری را عوض کردم بلکه حالش بهتر شود. هنوز تغییری نکرده. وقتی سرد شد، شمعدانیها را نیاوردم تو و چند غنچه از دست رفت. هوا که میرود زیر صفر دیگر نمیتوانند سرما را تحمل کنند. باید حواسم باشد. گلهای سرخابی شمعدانی کنار گلهای بابونه معرکهاند.
به سمت جنوب میروم. سایهها با زاویهای پشت سر میافتند. بعضی جاها آب یخ زده است. سرد است و خوشحالم که شالگردنم را انداختهام. سالها پیش، زمستانِ درکه، بعد از دانشگاه رفتم کوه، دو دستم در جیب داشتم در جادهی خاکی بالا میرفتم، کوله به پشت، مرد پیری از روبهرو میآمد به سنت کوه ایستادم و سلام و خسته نباشید گفتم. وقتی که میرفت گفت دخترم سرد است، اما یک دستت باید بیرون از جیبت باشد، زمین یخ زده، یک کوهنورد همیشه باید آمادهی خطر باشد و دستش باز باشد.
حالا هر وقت از سرما یا هرچه دو دستم را در جیب میکنم، پیرمرد حاضر میشود، بالبخندی یک دستم را بیرون میآورم.
به سمت جنوب میروم و سایهها پشتم میافتند. صبح سرد بهمن، درخشان و آرام. خورشید آن بالا سر جایش است.