شکیبایی

شین دختر صبوری‌ست. یک سوم من در این دنیا زندگی کرده است. اما از این نظر مرا به زانو در می‌آورد.

هر بار که او را می‌بینم با دقت به او نگاه می‌کنم. صبوری در او یک نوع موسیقی به‌وجود آورده است. در حضور او نمی‌شود زیاد حرف زد. پادشاهی‌ست در ملک خودش.

برای بعضی یک دقیقه صبر کردن سخت است. قهوه‌جوش من، روی شعله‌ی متوسط، با توجه به دمای محیط بین سه‌دقیقه‌و‌نیم تا چهار دقیقه قهوه‌ی ترک را آماده می‌کند. یک دقیقه زمان زیادی‌ست. وقتی فیلترشکن کار نمی‌کند، یک دقیقه می‌تواند آدم را دیوانه کند.

اگر زنگ خانه‌ای را بزنید و پنج دقیقه طول بکشد و کسی پاسخ ندهد، می‌روید. یک بار سی دقیقه پشت دری ایستادم. می‌دانستم کسی نیست در را باز کند. کسی که من می‌خواستمش پیر و بیمار در بستر دراز کشیده بود. می‌دانستم صدای زنگ مرا شنیده و نمی‌تواند از جا برخیزد. نزدیک‌ترین جا به او پشت در همان خانه بود. هنوز که به خاطر می‌آورم، او را در قلبم حس می‌کنم. شکر.

هورمون‌ها، حادثات، آدم‌ها، داستان‌ها آدم را بی‌قرار می‌کنند. یک روزهایی چشمم را که باز می‌‌کنم دلم می‌خواهد سریع لباس مرتب بپوشم و مستقیم بروم پشت‌بام و خودم را پرت کنم پایین. حالا بعد از سال‌ها یاد گرفتم پیش از رفتن به پشت‌بام تقویم را باز کنم و خب برایم روشن می‌شود. هورمون‌ها سارا جان! صورتت را آب بزن و امروز از حداقل کلماتت استفاده کن. تو امروز می‌توانی تمام دیوان جهان را به سادگی ببلعی و یک لیوان آب هم روش!

صبوری.

صبوری.

آدم‌ها، امان از موجوداتی که در ظاهر شبیه خودمان هستند.

باز هم باید در مورد شکیبایی بنویسم. هر چه به آن فکر کنی مهارتت بیشتر خواهد شد.

دقایق، روزها، شب‌ها، هفته‌ها، ماه‌ها، سال‌ها، دهه‌ها و یک عمر صبوری. به‌ قول مادرم قصه‌اش طولانی‌ست.

از که می‌پرسی که دورِ روزگاران را چه شد؟

خورشید طلوع می‌کرد، نگاه کردم و اشک ریختم. به شکوفه‌های سفیدصورتی شمعدانی‌های پشت پنجره نگاه کردم، اشک ریختم. آواز بلبل‌ها را شنیدم، سرم را گذاشتم روی میز، اشک ریختم. از پنجره دیدم گربه‌ای روی دیوار دارد پنجه‌ی دست راستش را می‌لیسد. اشک ریختم. مادرم در پایان تماس تلفنی گفت خداحافظ، نشستم کف زمین و اشک ریختم.

هم‌صحبت تو بودن

به‌روشنی در حقش بی‌انصافی شده بود. گفتم فلان رسیدگی‌ات را به او قطع کن، این آدم بی‌‌ادب است. چرا باید این همه بخشنده باشی؟ گفت من کاری را می‌کنم که تشخیص می‌دهم درست است. نمی‌دانم چرا می‌گویی بخشندگی. رفتار من واکنشی به رفتار او نیست. 

این زن وسیع است.

کنارش می‌نشینم، دستم از او کوتاه است.