کتاب نیما یوشیج

نیما یوشیج از مجموعه‌ی سی‌شعر انتشارات شهر قلم

این کتاب را برای نوجوانان نوشتم. نیما یوشیج شوخ و باریک‌بین است. مستقیم حرف می‌زند و دقیقاً می‌داند از چه سخن می‌گوید. باهوش است، گیج نیست و گیجی را، با بی‌مزگی، نشانه‌‌ای شاعرانه در نظر نمی‌گیرد.

در پی چشمانی حساس است که در انسان و اسب و گیاه و دیوار نفوذ کند. راه بیابد. ببیند. خوب و دقیق. شاعر شنواست. گوش تیز دارد. گوشی که تمرین کرده و تربیت شده و همچنان دقیق‌تر و حساس‌تر می‌شنود. شباهت‌ها و تفاوت‌ها را باظرافت رصد می‌کند. پنج حس شاعر، شنوایی و بینایی و چشایی و بویایی و لامسه، هماهنگ و توانا، شکار را به چنگال می‌گیرد و مغز او اطلاعات را محاسبه ‌می‌کند، هشیار و بردبار و فروتن. از رنج و صبوری، خلوت داشتن و خودخواه نبودن سخن می‌گوید.

خودخواه نیست، پس همه حرفی را می‌شنود و برای اندیشیدن به خلوت می‌رود. اگر پسرکی آهنگی را دوست دارد که به ‌چشم دیگران نامعتبر است، بادقت روابط و خطوط را شناسایی و کشف می‌کند که چرا این نوجوان با این آهنگ رابطه برقرار کرده است. بیانِ بیزاری از سلیقه‌ی دیگران، یعنی نفهمیدن آدمیان و نفهمی یعنی بی‌دقتی. آدمِ بی‌دقت کشفی ندارد، حرفی هم برای گفتن ندارد.

شعر اتصالی‌ست که با نوعی شناخت رابطه دارد. شناسایی به معنای کشف روابطِ‌ عمیق میان چیزها، بیانِ کیفیت‌های نامرئی انسان و موجودات و وجود و نه معنویتی ادائی.

تلاش کرده‌ام با مرور نامه‌ها و یادداشت‌های نیما تصویری از دنیای ذهنی او ترسیم کنم. فکر می‌کنم این کتاب برای بزرگ‌سال هم خواندنی‌ باشد، چون دنیای نیما جذاب و چندبعدی‌ست.   

شنبه

ساعت هشت صبح رفتم نان بربری و یک خامه گرفتم. خنده‌ام گرفته بود. ماشین پلیس آرام رد شد و او هم لبخند بانمکی زد. کلا تو صورت همه یک لبخند نامحسوس بود. نگهبان ساختمان سفیر سلام گرم و نرمی کرد. آقای قسمت هم به‌دو از بقالی‌اش آمد بیرون و بلندتر و شادتر از همیشه سلام کرد.

نان را روی سفره‌ با قیچی خرد کردم و خرده‌نان‌ها را ریختم لب پنجره. کمی بعد، یاکریمی آمد نشست و به خرده‌نان‌ها نک زد.

جین و تی‌شرت، مثل همیشه.