این که بگویند خوب یعنی این و همه «باید» این کار را بکنند عجیب است، منطقی نیست. انگار خوبی شلواریست که به پای همه میخورد؛ بسیاری از این خوبیها به من زار میزند.
گاهی حرفی میزنم که بادقت درستی و نادرستیاش را نسنجیدهام، پس در دل میگویم وای بر تو شتر :)) هیون هم میشود گفت.
از واژهی هَیون خوشم میآید. شتر بزرگ و تندرو! هیون خیلی شبیه شتر بزرگ است، کاملن بزرگ است. وقتی سلطان طغرل میرود پی وُشاقیاش و هندوی سرمازده را پشت در فراموش میکند. سعدی میگوید: تو را کوهپیکر هیون میبرد / پیاده چه دانی که خون میخورد؟ هیون برایم یک موجود بزرگ و بیدقت است، حالا اگر تندرو هم باشد که دیگر فاجعه به بار میآید.
ساعت چهار صبح است. صدای خاصی به گوش نمیرسد، اما صدایی هست که من را یاد نوار خالیهای قدیم میاندازد. یک صدای خالی.
مدتها بود که باید مته میخریدم و حولهآویزی را نصب میکردم، دیروز بالاخره این کار را کردم. جایش بین کاشیها بود و کار را کمی سخت میکرد، ولی تمیز و مرتب انجام شد.
امروز خورشید ساعت شش و سی دقیقه طلوع میکند. اکنون که این کلمات را مینویسم صدای اذان میآید یعنی ساعت چهار و پنجاونه دقیقه است و در پایان امروز خورشید ساعت هفت و چهلوسه دقیقه غروب خواهد کرد. مطابق دادههای نجوم امروز خورشید حتمن غروب خواهد کرد.