بعضی کلمات

دقیق بودن کار سختی‌ست. می‌توانم بگویم من صادق بودم و هر چه به ذهنم رسید گفتم. به‌نظر می‌رسد صادق بودن آن‌قدر قشنگ است که فریبم می‌دهد.

بر اساس تجربه، فکر می‌کنم بعضی حرف‌ها را به‌هیچ‌وجه نباید زد. کار درستی نیست که در صورت کسی حرفی بزنی که اعتمادبه‌نفس او ویران شود و بدتر این‌که دلش بشکند. حرفی که سبب هیچ خیری نمی‌شود و حاصلش ویرانی و خرابی‌ست.

دقتِ من با زندگی کردن و تجربه کردن بالا می‌رود. آدمِ دقیق مسلط است؛ می‌داند در موقعیت‌های مختلف چه حرفی را بزند و چه حرفی را نزند. یکی از کیفیت‌های زیبای انسانی که با آن آشنا شده‌ام همین دقت داشتن است، فوق‌العاده زیباست چون مدام می‌توانم دقیق‌تر باشم و زیباتر.

به‌هر‌حال آدم اشتباه می‌کند. چه کنم؟

قدمِ بعدی را بهتر برداشتن. چشمان تیزبین داشتن و دقیق شدن روی ظرائف و نکته‌های باریک.

نوشتن درباره‌ی نوشتن

موضوعی‌ست که گاهی بسیار آزار دهنده می‌شود: نوشتن درباره‌ی نوشتن. هیچ نمی‌فهمم چرا بعضی‌ وقت‌ها نمی‌توانم با سرعت مغزم بنویسم و از سویی بعضی وقت‌ها تمام کلمات و جملات به‌نظرم مسخره و عجیب می‌آیند. از این بگذریم، خواندن شعرهایی که این روزها نوشته می‌شود حسابی اذیتم می‌کند. مشکلی وجود دارد و تا دقیق خود مشکل را نتوانم تعریف کنم، ایده‌ای به ذهنم نمی‌رسد و در نتیجه حرفی برای گفتن ندارم. همین‌قدر می‌دانم که باید فاصله‌ بگیرم. به‌شکل حسی می‌دانم باید از چه چیزی فاصله بگیرم و چه چیزی اذیتم می‌کند، اما نمی‌توانم توضیحش بدهم.