همیشه به خیال خودم صبور بودهام. همیشه حرف اصلیام را پنهان کردهام. چرا که حرف اصلی ستون خیمهام بوده است در این بیابان بیانتها.
همیشه گفتهام در هنگام مرگ نیر فاصلهات را نگهدار و نگذار آن چه بنیان توست بازیچهی دیگران شود.
حالا اما سختیها تا عمق جانم پیش میروند و من وارد دنیای جدیدی شدهام که صبوری قبلیام برایش خندهدار است.
وارد بیابان بیانتهای جدیدی شدهام. فصل دیگری از صبوری.
* این که تا حرف سختی پیش میاید حال آدم را بپرسند، برای من جذاب نیست. فکر میکنم طرف درکی از سختی و رنج و صبوری ندارد.
ماه: آبان ۱۳۹۶
رودکی سمرقندی
رودکی میگوید وقتی از بیوفایی و با جور و جفا، من را کشتی خواهش میکنم بر بالینم بیا و با ناز بگو کمی پشیمان شدهای.
شکایتی نمیکند که چرا این رفتار را داری یا چرا یک کاری میکنی که من از فشار این رفتارت بمیرم.
چیزی که برایش مهم است این است که معشوقش ناز داشته باشد.
چه وقت ناز داشته باشد؟
وقتی که دیگر جانی در بدن ندارد. .بیاید بر بالین او بنشیند.
و با ناز یک جمله بگوید.
با ناز بگوید کمی پشیمان شدهام از این رفتارم.
برایش پشیمان شدن معشوق مهم نیست.
تاکیدش روی این است که معشوق با ناز یک جمله بر بالینش بگوید.
عشق چیست؟
همیشه اشتیاق داشتن؟ و خواست همیشه در اشتیاق ماندن؟ از اشتیاق مردن؟
چون کشته ببینیام، دو لب گشته راز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و میگوی به ناز
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
* نگارین جان از آن شعر خیلی دور شدم و برایم سخت بود که وجود هم داشته باشد. برای همین برایت نفرستادمش. گاهی هم از چیزی که نوشتهای حتی اگر خوب باشد ناخرسند هستی. من را ببخش.