کتاب شعر جدیدم چاپ شد؛ نشر چشمه؛ به نام گل سرخی در زد.
آه
خیلی عجیب است؛ همه چیز دیوانهوار عجیب است.
کتاب را دستم میگیرم و با شگفتی شعرهایم را میخوانم.
یک دنیا ممنونم از شما
سارای پاگرد
پ. ن. اگر کتاب را خواندید؛ برایم بنویسید؛ مثل قدیم. مثل این دوازده سالی که گذشت.
ماه: آذر ۱۳۹۴
آن مرد در هتل کالیفرنیا
نمیدانم. اصلن نمیدانم دنبال چی هستم. چند کلیپ از ستینگ را نگاه میکنم. من یک مرد انگلیسی هستم توی نیویورک. بعد آن یکی که توی صحرا با یک رانندهی زن میرود و با یک مرد عرب با هم میخوانند. نه این هم نیست. دنبال یک صورت هستم. یک صورت بسیار … بسیار چی؟ نمیدانم. بعد توی یوتیوب، آن کنار پیشنهاد میکند هتل کالیفرنیا را ببینم. رویش کلیک میکنم.
آن مرد پیدا میشود در کنسرت هفتاد و هفت، یک سال بعد از تولد من روی سن دارد درامز میزند و میخواند ولکام تو د هتل کالیفرنیا. این صورت. خوب نگاهش میکنم و نمیدانم چطور یادش افتادم. پیراهن مشکی پوشیده، چهار تا گیتاریست جلوی سن مینوازند. همیشه وسط کلاس به دانیال همین را میگفتم. قرار ما کنسرت ماه با چهار گیتاریست که برای کرهی زمین مینوازند. دنی الان لندن است دارد حقوق بینالملل میخواند، با چهار گیتاریست که جلوی سن ایستادهاند. قرار ما جدی بود. کنسرت ماه باید چهار گیتاریست داشته باشد. اما آن مرد که میخواند. صورت آن مرد.
چطور از ناخودآگاهم بیرون کشیده شد. مرد با پیراهن مشکی دارد میخواند ساچه لاولی پلیس، ساچه لاولی فیس. خوب نگاهش میکنم و اصلن نمیدانم چرا. تنها دوباره به خاطر میسپارمش تا دوباره به یاد بیاورمش.
با چه شوری میخواند. مرد با پیراهن مشکی. با چه شوری سرش را تکان میدهد، با چشمان نیمهبسته. ساچه لاولی فیس. حالت موهایش.
ساعتها
چه اتفاقی دارد میافتد؟ در طول روز چندین بار از خودم میپرسم.
نمیدانم. تنها روز و شب عوض شدهاند و این را میتوانم تشخیص بدهم.