میخواستم برایت وقت بگذارم
به رنگ پیراهنت فکر کنم
دکمههایت را ببندم
دور و نزدیک شوم
ببینم درست است یا نه
حتا فکر کنم
چه کلاهی به تو میآید
اما تو
دم دستترین پیراهنت را پوشیدی
با دکمههای نبسته
جفت پا زدی کنار من
و البته
کلاهی هم سرت نرفت
۲۴ شهریور ۹۲
سارا محمدی اردهالی
ماه: شهریور ۱۳۹۲
” ساعتها “
در تاریکی
از دستت شربتی ریخته
مورچهها بو میبرند
راه میافتند
خطوطی گیج و پریشان
مورچهها
شعرهای مناند
کف زمین
۱۵ شهریور ۹۲
سارا محمدی اردهالی
” پذیرش “
هواپیما بلند میشود
کمر مرا تا میکند
میگذارد گوشهی چمدان تو
از آن بالا
شبیه مورچهای میشوم
که دستهای کوچکش
نمیتوانند
دستمال عظیم خداحافظیاش را تکان دهند
۶ شهریور ۹۲