شیشه‌گری

زمین می‌خورد
بارها و بارها
مچاله می‌شود از درد
شرمگین از بی‌دست و پایی‌اش
حیران است
این پیکر ِ غول کیست هر بار
آرام و بی‌گلایه و استوار
بلند می‌شود
از زمین در او
.
.
.
سارا محمدی اردهالی، لواسان
۸ خرداد ۸۹
× من همگی چو شیشه‌ام، شیشه‌گری است پیشه‌ام، آه که شیشه‌ی دلم از حجری چه می‌شود(جلال‌‌الدین محمد بلخی)

تغذیه در تاریکی

.
.
.
آب لبریز می‌شود
شراب لبریز می‌شود
آتش لبریز می شود
به ژرفای وجود و عمق ِ تن نفوذ می‌کند
سنگ از خواب برمی‌خیزد
و می‌زاید آقتابی را
که در زهدان ِ خود پرورده
ماننده‌ی قرص نانی که از تنور برآید
فرزند ِ سنگ ِ داغ ِ سفید
کودکی که از آن هیج کس نیست
.
.
.
اکناویو پاز ۱۹۶۱ ، برگردان اقبال معتضدی

باستانی پاریزی

توتِ رسیده
پیش پایم می‌افتد
بر می‌دارمش
سر میز می‌گذارم
پیرمرد بلند می‌شود
سمتش می‌روم
چند جمله می‌گوید
سر تکان می‌دهد
و
به مهمان‌ها در باغ می‌پیوندد
سارا محمدی اردهالی
جمع یاران یکشنبه، سروستان شیراز، ۲۷ اردی‌بهشت ۸۹

مباش

دم مزن
گر همدمی می‌بایدت
خسته شو
گر مرهمی می‌بایدت
همچو غواصان
دم اندر سینه کش
گر چو دریا همدمی می‌بایدت
هر دو عالم گر نباشد
گو مباش
در حضور او دمی می‌بایدت
در غم هر دم که نبود در حضور
تا قیامت
ماتمی می‌بایدت
در حضورش عهد کردی
ای فرید
عهد خود مستحکمی می‌بایدت
فرید‌الدین عطار نیشابوری