بهمن

شکایت‌ها همی‌کردی
که بهمن برگ‌ریز آمد
کنون برخیز و
گلشن بین
که بهمن
بر گُریز آمد
ز رعدِ آسمان بشنو تو آواز دُهُل
یعنی:
عروسی دارد این عالم
که بُستان پُر جَهیز آمد
که یاغی رفت و
از نصرت
نسیم مشکبیز آمد
به گوش غنچه
نیلوفر
همی‌گوید
که یا عبهر
به استیز عدو
می خور
که هنگام ستیز آمد
که نبوَد خواب را لذت چو بانگِ خیز خیز آمد
مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

چه آتشی

Beyrouth881105.jpg
خورشید خانم ِ فلات قاره‌ی من
کجایی
من تنها لب مدیترانه‌ام
غرب ِ شرق
خم شو به سمت من
بپیچ
به طول من
به عرض من
کلمه‌ها نم کشیده‌اند
با چوب‌های خیس
چه آتشی روشن کنم
سارا محمدی اردهالی
بیروت، ۵ بهمن۱۳۸۸

به هم ریخته و آشفته

با دمپایی‌ راحتی
راه می‌افتد
کتاب‌های نیمه‌باز زیر تخت را بر می‌دارد
لباس‌های پراکنده را تا می‌کند
مداد‌ها و فنجان‌ها را جمع می‌کند
می‌آید پشت‌سرت
دل دل می‌کند
نزدیک نرمه‌ی گوشت می‌آورد لبش را
صدای نفسش را حس می‌کنی
برمی‌گردی
اتاق خالی است
به هم ریخته و آشفته
سارا محمدی اردهالی، ب
۲۷ دی ۸۸

چون

سر را گرفته بودم
یعنی که در خمارم
گفت
ار چه در خماری
نی در خمار مایی ؟
گفتم
چو چرخ گردان
والله که بی‌قرارم
گفت
ار چه بی‌قراری
نی بی‌قرار مایی ؟
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این‌جا دویی نباشد
این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکته‌ی تو جانی
مسپار جان به هر کس
چون جان‌سپار مایی
مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

صبح در کشورم

صبح در کشورم ساعت هشت یک نفر از زنش خداحافظی کرده رفته سمت ماشینش
این طور از خواب بیدار می‌شوم
می‌روم بیرون
هیچ جا
صبح در کشورم یک مرد دارد به سمت ماشینش می‌‌رود
سیلویا با شور می‌گوید برویم فیلم ایرانی ببینیم
فیلم ببینیم
دوست دارد
فیلم ایرانی
سالن پر است
فیلم را دیده‌ام
نگاه نمی‌کنم
صبح در کشورم زن در را می‌بندد
بی‌دفاعم
دست بسته
دارم می‌شنوم
پرویز پرستویی از گل‌شیفته می‌پرسد
کدام مین؟ سر کلاس درس مین چه کار می‌کرد؟
حالا نوبت گل‌شیفته است
کسی که می‌جنگد برای بچه‌هایش هم تصمیم گرفته
سیلویا فیلم ایرانی دوست دارد
در تاریکی برق کلاشینکف چشمم را می‌زند
کلمات خنثی نمی‌شوند
حواسشان نیست
وسط فیلم بلند می‌شوم
مرد افتاده
همه جا پر از شیشه خرده است
زن برمی‌گردد
بلندش می‌کند
آخرین خبر امشب را می‌خوانم
احمد شیرزاد نوشته
من دیدم
خودم دیدم
مغز متلاشی شده‌ی شوهرم را دیدم
سارا محمدی اردهالی، ب
۲۲ دی ۸۸

کافی نت

هزار پنجره باز است
انگشت‌ها می‌دوند روی دکمه‌ها
سمت عکس‌های منتظر
صدای قدم‌ها قطع نمی‌شود
به صفحه کلید نگاه می کنم
هیچ حرفی ندارم
پنجره‌ی تو بسته است
۱۵ دی ۸۸
سارا محمدی اردهالی، ب