متروی تجریش

آخرهای شب
پنج کامیون مست
تلو تلو خوران
از کوچه‌ی نحیف ما گذشتند
پنجره لرزید
گلدان چسبید به چهارچوب
ظرف غذای میناها
تعادلش را از دست داد
افتاد پایین
پنجره را باز کردم
مشت‌هایم را
گره نکردم
فریاد
نکشیدم
پیشانی‌ام را تکیه دادم به سینه‌ی ماه
کامیون‌ها را نگاه کردم
چقدر خسته بودم
آخرهای شب
بیست و سه آذر هشتاد و هفت

لباس گرم بپوش

LaFroidure870930.jpg
هوا سرد شده
انگشت‌ها یخ می‌زنند
باید دستکش پشمی پوشید
پارسال همین موقع دی آمد و هوا سرد شد
ناباورانه گفتی
هیچ وقت این همه سرد نبوده
امسال هم خواهی گفت
همین روزها بود
گفنی خسته‌ای
درباره‌ی شیر‌گاز و انواع خودکشی‌های مطمئن حرف زدی
شاید وقتی دارم انار دانه می‌کنم
باز این‌ها را بگویی
شبیه زمستانی
سرد و به‌وقت
شبیه خستگی
دیوانه‌کننده و همیشگی
شبیه خودکشی
اما نه مدلی مطمئن

آذر

Aban870910.jpg
زنی بود
در تمام کافه‌ها
دونات تمشک سفارش می‌داد
نمی‌دانست
پاییز یعنی چه
عشق بی‌فرجام یعنی چه
زنی که
مدام عاشق می‌شد
و همیشه خیال می‌کرد
بار اول است
دونات تمشک سفارش داده‌است
بیست آبان هشتاد و هفت

نیلوفر کبود

water_lily.jpg
زن ، زنده بود
و ایستاده بود
آن سوی جوی که در عکس بود
و دست دراز کرده بود
که نیلوفر کبود را بدهد
به مرد
که این سوی جوی
در عکس ایستاده بود
زن ، فکرش را نکرده بود
که عکس ،‌قدیمی است
و مرد تکه تکه شد
فرو ریخت
در جدول کنار خیابان
نیلوفر کبود
بر آب بود
حافظ موسوی