دارم از یاد میبرم
دست خط تنم را
نستعلیق شانهها و منحنی خندههایم را
باید برهنه شوم
بروم زیر آفتاب
پیش باد
رفته بودم سفر
مدیترانه به من خندید
گفت
چرا از آب میترسی؟
امپراطوری ایران شکست خورده
قرارمان تابستان
بیا با ملاحان پیر فینیقیه
برویم دریانوردی
ماه: بهمن ۱۳۸۶
پریشانی
نیمه شب
آرام قدم می زنم
در کوچه پس کوچههای بیروت
وسط میدان شهر
پشت تانک
از خواب میپرد
جوان لبنانی
لبخند میزنم به او
لبخند میزند به من
شاید او هم دلش
مثل من
یک خواب راحت میخواهد
اتاق
در اتاقم دراز کشیده ام
روی تخت
با ملحفه ی آبی ی روشن
از پنجره
پیچی سبز در باد می رقصد
نمی رسد برگ هایش به من
دوباره و دوباره دست دراز می کند
دوستش دارم
Adult cold
برف میبارد
چرا لباسها را پهن کردهام؟
چرا برف را ندیدم؟
امروز تعطیل بوده انگار
بوی غذا میآید
غذای خوش بوی روز تعطیل همسایه ها
مبل مرا بغل کرده
خیلی وقت است
نمیدانم از کی
تلفن زنگ زد چند بار
نتوانستم بلند شوم
سرما خورده ام آیا ؟
نمیدانم
فردا باز سردم خواهد شد
لباس ها خشک نمی شوند
می دانم