درخت کوجک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه باد ؟
کجاست خانه باد ؟
فروغ فرخزاد
ماه: آبان ۱۳۸۶
نارنجیی متمایل به سبز
نیمه شب
مارمولکی
آستینم را میکشد
– بیا بازی، بیا بازی
– من که همبازییی تو نیستم
لب ور میچیند
میشناسمش
مارمولک شعر توست، شمس لنگرودی
کتاب شعرت را
بر میدارم از زیر تخت
همین روزها
حلزونهایت
جهان را فتح میکنند
بی قراری
لباست را
جا گذاشتی
با چند خرده ریز
در جیب هایش
قلبم را
بردی
با تمام دریچه های پیچ در پیچش
.
.
.
.
.
…”زندگی در پیش رو” به زبان فرانسه
از تمام دوستان مهربانی که با بردباری تغییرات لحظه به لحظه مرا تحمل کردند
و زندگی در پیش رو را ساختند سپاس گزارم.
کتاب فروشی
رمانت را
از میز کتابهای پر فروش
بر میدارم
نام کوچک توست
در فونتی بزرگ
جلد کتاب
رنگ پیراهن من است
ورق میزنم
ریز به ریز اولین دیدارمان
در پنج هزار نسخه
با اندکی تغییر
در جزئیاتی که
زندگیی من بود
لابد نقدم میکنند
زن داستان سرخوش و ابله است
به دیروز، به پری روز
به فردا، به پس فردا
به زهر مار فکر نمیکند
کتاب را سرجایش میگذارم
روی میز پر فروشها
فروشنده میپرسد
چه کتابی میخواهید
میگویم
داستان کوتاه جذاب
یاد تو
دیشب آن قدر باران آمد
که اکر بگویم یاد تو نبودم
باران با من قهر میکند
آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم
که اگر بگویم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر میکند
آن قدر دلتنگ خوابیدم
که اگر بگویم خواب تو را ندیدم
خوابت هم مرا ترک میگوید
*
برای دوستان خوب پاگرد،
فکر میکنم در قلب ما روشن است که چرا در کنار هم هستیم، همیشه سپاس گزار این همنشینی هستم.
شما با یادداشتهای شفاف تان مثبت یا منفی مرا بسیار کمک کردهاید، همین طور آن چند نفری که نمینویسند هیچ وقت،
با نگاهشان که روشن است مرا یاری دادهاند…دردها و شادیهای ما ساده است و ساده شعر را دوست داریم.
مهر شماست که به دستهای من دل گرمی داده، بی نهایت سپاس گزارم و خواهش می کنم دیگرانی که در این وادی نیستند
و این جملات برایشان غریب است جمع کوچک و آرام پاگرد را تنها بگذارند.
دل تو
حواسم نبود
هنگام چای ریختن
دستم سوخت
در تاکسی
سر کار
وقت خرید
تمام شب
حواسم
تنها به دستم بود