تب

می سوزم
دیوارها مدام می‌خورند به هم
منتطر کسی هستم
می‌آید گل‌های گلدان را عوض می‌کند
سوپ داغ درست می‌کند
روبان آبی موهایم را می بندد به پرده‌ها
نمی‌شناسم او را
هنوز نیامده

پنجره‌ی هتل

window.jpg
چراغ‌ها تا لب دریا روشن
زیر هر چراغ نیمکتی و زوجی
صدای آرامِ دریا، همهمه‌ی توریست‌ها و نسیم ساحلی
آرامشِ عمیقی است
توریست‌ها شکلِ خودت هستند،بی‌خواب
بی‌قرار پیِ چیزی می‌گردند
دنیایِ شگفتی است
حس می‌کنی
تمام عمر توریست بوده‌ای

حباب شیشه‌ای

silence.jpg
یک میگو کنار شومینه
سرمای هزار اقیانوس سرمه‌ای در دلش
نه گرم می‌شود
نه تکان می‌خورد
سیاه چاله‌ای قلب سپیدش را
از سینه‌ی او بیرون کشیده
یک صداست
می‌گوید
“تا این جا آمدی دیگر بس است”
تمامش کن
صداهای دیگر دیر و دورند
میان شعله‌ها
صورت خواهرانش را می‌بیند
ویرجینیا
فروغ
سیلویا