نوک میزند به پنجره
بیدار میشوم
صبحت به خیر شوالیه !
همه پنجرههایشان را پاک میکنند
آپارتمانها شیشهای میشوند
خانهی کوچک تو به من تعظیم میکند
سرم را دربالش فشار میدهم
شانههایت پنجره را تمام کرده
میتکانی ملحفهات را
عطر تن توست
نوک میزند به پنجره
ماه: اسفند ۱۳۸۳
من
نه آدمم نه گنجشک
اتفاقی کوچکم
هر بار میافتم
دو تکه میشوم
نیمی را باد میبرد
نیمی را مردی که نمیشناسم
پا برهنه تا صبح، گراناز موسوی(۱۳۵۲)، تهران: نشر سالی، ۱۳۷۹
سطرهای پنهانی
این شهر سنگین است
شانههای مرا خط میاندازد
همیشه انگشتان من
خطکش خورده و کبودند
یک بلیط بگیر و مرا روانه کن
آن جا که برای آن لاک پشت و تالابش
شعر میگفتی
مردان موتور سوار
سر راه ترانههای من ویراژ میدهند
ببین تمام واژهها در شعرهایم
مدام سرفه میکنند
انگار همواره در این بزرگراهها
چراغ قرمز است و
زبان من سبز نمیشود