که چی؟
مثلا، سبز قشنگ است.
حیف درخت!
که شعرهایم چاپ شوند.
ماه: مرداد ۱۳۸۳
و اما بعد
سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفتهی من انداختی
بعد
پرسیدی
“مزاحمتان که نشدم؟”
خندیدم
“نه! اصلا”
معتاد تنهایی
تو نمی آیی
تو نمی آیی
که بهارم ز صدای نفس چلچله ها
چه تهی ماندست
* * *
شب پر از هیچ است
نه ،
شب پر از وهم غلیظ
شب پر از شعر سکوت
شب پر از زمزمه ء خاموشیست
تو نمی آیی
تو میدانی
شب چو مردابیست ،
که دلم در ته ء آن میپوسد
میپوسد
آرام
آرام
آرام
من به گنجشکانی که عاشق پرواز بودند
رشک بردم
آه !
چقدر عاشق پروازم
لیک ،
یک رشته ء نامریی
به درازی زمان
بال پرواز مرا بسته است
* * *
شب به تاریکی خود معتاد است
من به تنهایی
تو نمیدانی
که به تنهایی معتاد شدن یعنی چه ؟
تو نمیدانی
تو نمی آیی
(لیلا صراحت روشنی، از دفتر : تداوام فریاد . چاپ کابل . سال ۱۳۷۰ )
وقتی که
تاج خورشید را جغدان
از فرق آسمانی
ربودند
شب سنگ شده ماند
کابل،
تمام آیینه هایش شکست و ریخت
( آیینه های کابل ـ ص ۳۲ )