مژده را می شناسی؟
مژده سبزه است
با چشم های میشی
نه تو مژده را نمی شناسی!
گرچه او هزار تا دوست دارد
با نمک است و
تند تند حرف می زند
نه
اگر هم ببینیش
حتما نمی شناسی اش
دستش را می برد زیر پلکش گاهی
و تری آن را سریع پاک می کند
هر هفته به تمام دوستا نش زنگ می زند مژده
زیر مقنعه
موهای مشکی اش
اعصابش را خراب می کند
مژده را نمی شناسی تو
بچه های زلزله بم
او را خاله مژده صدا می زنند
شبها منتظر زنگ تلفن او می شوند
و می دانند هر جای دنیا باشد
آخر هفته یک دفعه می پرد وسط چادر
با یک عالم هدیه
و اسم کوچک هیچ کس یادش نمی رود.
ماه: خرداد ۱۳۸۳
زنده باد
ما آزادیم
آزادیم
روزنامه بخریم
آزادیم تمام تیترها را بخوانیم
خبر اعدام این هفته
نرخ گوشت
وضع آب و هوا
ما آزادیم
بر علیه خودمان
دوستانمان
حرف های عجیب بزنیم
آزادیم
کتاب های چاپ شده را بخوانیم
بگوییم
پرنده قشنگ است
زندگی روبراه است
خیلی خوب است
ما آزادیم
ما را که برد خانه
مگر زندگی چیست!
دزدگیر یک خانه
آخر شب
آبی، سیاه
آبی، سیاه
آبی، سیاه
بی آنکه دزدی در کار باشد
کشیدن پرده
خاموش کردن چراغ
و
به راه افتادن یک سایه سرگردان
در آغوش نجیب شب
صدای گذشتن یک قوطی خالی از جوی آب
زندگی!
برداشتن چند تکه شیشه شکسته
از راهی که رهگذرانش را نمی شناسی
ساده است زندگی
چون بله گفتن به کسی که
تو را به رقص دعوت می کند
زندگی چیست!
خط ترمزی که از بزرگراه بیرون می زند
تصادف ناگهانی یک ماشین با درختی کهنسال
ضبطی که روشن مانده
” تو مثل گلی … ”
به هم پیچیدن دو قصه
قصه کوتاه شدن
شعر شدن
و دیگر هیچ
پشت درها
آواره در راه پله ها
ممکن است گرسنه مانده باشی
بدتر از آن سردت هم باشد
اما
اگر فکر کنی
خیال کنی حتی
کسی آن سر دنیا
شاید که دوستت دارد
-گر چه اصلا هم به یادت نباشد-
روی یک پادری نازک
توی پاگرد خوابیدن
کار سختی نیست
سوغات
دوستی
ماهی!