هر جا سر بزند
بر روی تمام خاک ها ، خشکی ها
دنبال می گردد فرزندت
… مرهمی، پمادی، روغنی
خوب می شود آیا
دست های خشکت ؟
چیز دیگری هست اما
که سال ها از ساحل این دست ها
کیش شده
عشق.
ماه: فروردین ۱۳۸۳
سلول های زنده ی ِ بدن ما
کاش می شد
حال محبوبه
یا کاوه و هستی را
پرسید از مورچه
افقی سبز را
با قدم های نمکینش
رد می کند
از عمودهای آهنی
بی وقت ملاقات
مورچه!
مورچه یِ زیبا
مورچه یِ آزاد
سال نو مبارک
قرائت هزارپاره، هزار باره
می خوانم تو را
چونان قاریان مسجد ایاصوفیا
که در تکانی گیج
مصحف می خوانند
می خوانم تو را
در متن
در مولف
می خوانم تو را
با هزاران عقوبت
ایستاده بر پای خویش
می خوانم تو را
تا بی نهایت
گرچه ایمان نمی آورم
یک رسم قدیمی
عشق
چونان شمشیر کشیدن بر خود است
یا جسورانه
به یک ضربه
کار را باید تمام کرد:
که دوست بداری
بی انتظاری از معشوق،
و یا به شمشیر
خود را زخمی کنی تنها
آه
تلخ تلخ تلخم
بی شکر
بی شیر
فنجانی لب پر
بر میز کافه ای که
در تقویم تو
نشانی اش
بس که بلند می گرید
تمام روز ها را گذاشته روی سرش
برای صلح
صدا،صدا، صدا، تنها صدا
صدای میل طویل گیاه به روییدن
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا،صدا، صدا، تنها صداست که می ماند
در سرزمین قد کوتاهات
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهار گانه اطاعت می کنم
و کار تدوین نظامنامه قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزه دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چه کار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چه کار
مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها، می دانید؟
فروغ فرخزاد