ای یار

آه درخت بودن
درخت بودن ای یار

ریشه هایم در سینه تو
خاک تو

برگ هایم دست به آسمان می سایند
چشم براه است ستاره ام

ای وای ستاره ام
ای وای قلب تو

قد بکشم آیا؟
تاب نیاورد تنه ام آیا؟

آه درخت بودن
درخت بودن ای یار

بی ربط: به شمع نگاه کردن گاهی به آدم آرامش و تمرکز
می دهد.

پاییز


باران می آید
برخورد قطرات درشت باران
با درختان و زمین


باران می آید
بی واهمه و یک ریز


پنجره را باز می کنم
دستم خیس نمی شود
هوا صاف است


چراغ را خاموش می کنم
همسایگان می گویند
 خوابیده ام


تمام شب باران می آید
.
.
بی ربط:
به نظرم از آنجا که نمی شود در مورد همه چیز فکر کرد و احساس
داشت در مورد همه چیز هم نمی توان نظر داشت اما رسانه های
شخصی جدید می توانند توهم دانایی و افتخار به حساب آمدن را
بی زحمتی تا حدی به آدم ببخشند. 
.

محبوبه


تشت را به سمت من می کشد
سابه ها روی دیوار حمام
رقصی موهوم بر معبدی کهن را
میان دود های مقدس
آغاز می کنند

آهو به دام افتاده
بازوهایم را محکم گرفته اند
میله را فرو می کند
بغض زنانگی ام می شکند
خون از دیوارهای تشت بالا می آید

مردان قبیله گردن شکار را له کرده اند
سر آهو بر دست ها آویزان است
چشمان درشتش برگشته اند
به رحم من خیره نگاه می کنند


به دیواره رحم محکم تر ضربه می زند
میله در قلبم می چرخد
دیگر به جایی چنگ نمی زنم


در همهمه اوراد مقدس
روی پوست گاو است شاید
قانون با خون آهو نوشته می شود
جشنی با شکوه بر پاست
مردان قبیله بالا و پایین می پرند


به صورتم آب می پاشد
جنین در خون شناور است


چشمان آهو
خاموش شده اند.