آنقدر گیج بودم که گفتم ننویسم تا تمام شود این سفر. سفر تمام نمیشود. بارانها آمد. آفتابها شد. شبان و روزان. مردان و زنان. دیدن و شنیدن. سفر تمام نشد. نمیدانم چه میکنم. روزی ده کیلومتر و بیشتر. راه میروم. نگاه میکنم. میروم. میآیم. به این مرد دربان سلام میکنم. چتر امانت میگیرم. هر جا میروم مراقبم چترش را جا نگذارم. آخر شب به نگهبان شب بهخیر میگویم. جایم را چندین بار عوض کردم. باز کشیدن چرخهای چمدان از خیابانها. رفتن به پذیرشها. پرسشهای معمول. این آن. چند چون. عوض کردن پرواز. حرف زدن. ساکت شدن. نگاه کردن. حساب کردن. چانه زدن.
این تونل مخفی بوده؟ بله. الان دویست مترش بیشتر باز نیست. در تاریکی پیش میروم. همیشه همین بوده. بوی کپک میآید، برمیگردم. بوی کپک مسیر را عوض میکند. همیشه همین بوده. بوها، صداها. دروغها. فریبها. حواس انسانی. شاخکها.
میخندم. زیر چتر بلند میخندم و باران دارد شلاق میزند بر سنگفرش.
حالا یه چیزی میشه دیگه، چیکارش کنم.
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است / زآن رو سپردهاند به مستی زمام ما