خرداد و حسن‌یوسف‌ها و پلاسما

جنگ کوچک من و کبوترها به پایان رسید. قبول کردند (حالا فعلاً البته) کاری به حسن‌یوسف‌ها نداشته باشند و در این چند هفته مراقبت و نگهبانی من حسن‌یوسف‌ها هم جان گرفتند و شاخ و برگ دادند و امیدوارم بدون من هم بتوانند روی پای خودشان بایستند.

یکی از زیباترین صبح‌های تهران است. هواشناسی می‌گوید باران می‌آید. خورشید آن دور است، زمین را گرم می‌کند و حسن‌یوسف‌ها با نورش رشد می‌کنند و قوی می‌شوند. امروز کمی در مورد پلاسما خواندم. آنجا در سطح خورشید. شکلی دیگر از ماده، در حرارت بالا،‌ جامد به مایع و بعد به گاز و در نهایت به این وضعیت یا شکل پلاسما می‌رسد. نزدیک به گاز. گازی خنثی شده. بخشی از اتم‌ها الکترون از دست داده‌اند و این وضعیت خاصی را به وجود می‌آورد. رساناست. نودونه درصد کیهان را تشکیل داده. می‌توانم چند جمله دیگر هم این اینجا بنویسم، اما بهتر است ننویسم چون می‌شود تکرار کردن و کپی کردن آنچه خوانده‌ام. فهم درستی درش نیست. اما برایم جالب بود. شگفت‌انگیز. باید درست بخوانم.

و اصلاً چه می‌خواستم بگویم؟ چه در ذهنم بود؟ هان، این. یک نظریه ساخته بودم. وقتی وضعیت ب را می‌خواهی،‌ اما شرایط برای ایجاد تغییر و رسیدن به وضعیت ب ممکن نیست، وارد وضعیت دال که در دسترس و ممکن است نشو. در واقع اینکه دال (هیچ‌چیزی) را جایگزین ب (خواسته‌ات) نکن. این کار رنجی ایجاد می‌کند که اوضاع را سخت‌تر می‌کند. ثانیاً شکلی از بی‌معنا شدن به همراه می‌آورد. اما ماندن و بودن در همان شرایط (که وضعیت ب درش به نظر ممکن نمی‌رسد) و تلاش کردن برای ایجاد تغییر در راستای خواسته‌ی ب منطقی‌تر است و به چشم من کیفیت زندگی را هم بیشتر می‌کند.

معنا.

حتی اگر هیچ‌وقت نرسی، معنا داری.