یک وقتی دوستی از من پرسید برای چه در پاگرد مینویسی. پرسش خوبی بود. جوابش را نمیدانستم. چند کلمهای هم پاسخ دادم اما چنگی به دل نمیزد.
حالا پس از شهریور و قدم زدنهای طولانی در شب آن شهر و مهر و آبانی که دارد تمام میشود، تصویرهای روشنتری دارم.
چیزی در نگاه دایی بود که نمیتوانستی از آن بگریزی. نمیتوانستی آن را به کلمه بیاویزی. چندین بار آن خیابان را سر و ته کردیم. پس از سفر هر دو طولانی مریض شدیم و در تخت افتادیم و دوباره تب. و هنوز هم.
هر از چندی رد و بدل دو کلمه و شوخیهای او. نوشته بود کار اسرائیل است.
تقدیر.