جابه‌جایی

ساعت یازده شب جای تخت و میزتحریر را عوض کردم. صبح که به شمعدانی‌ها آب می‌دادم نون پشت تلفن پرسید تنهایی؟ چطور تونستی؟

تمام وسایل اتاق خواب و کارگاه را با سرعتی غریب جابه‌جا کرده بودم. بسیار سنگین بودند،‌ میز پرس به‌ویژه.

جوابم روشن بود: با قدرت خشم مادر من.