همین روزها بود که سایت آینه راه افتاد و به دنبال آن شروع کردم به نوشتن در پاگرد.
زندانی را برای ملاقات از سلول بیرون آورده بودند. مرد کنار تلویزیونِ نگهبانی منتظر ایستاده بود که روی صفحهی تلویزیون هواپیمایی را دید که مستقیم به سمت برجی رفت و منفجر شد. باور نکرد. تاریخ را چک کرد: ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود.
آینه را دوست داشتم
یادمه یه کلیپ با صدای فریدون فروغی بود و همینطور بوی عیدی فرهاد
و آینه ای که قرار بود هر هفته گردگیری بشه…
.
سارای عزیز ، چه خوب که در پاگرد می نویسید.
متشکرم نگارین :)
نوشتن در اینجا شکل خوبی دارد. یک خواب جالب دیدم. شاید اینجا بنویسمش. برای خودم خیلی عجیب بود. عجیب هم چه کلمهایست!؟ گاهی به چیزهایی که برایم روشن است هم میگویم عجیب. چرا؟
به نظرم کشف زیباییِ یک چیزِ آشنا، سبب تعجب می شه
این شعر را بارها خوانده بودم، یکروز برایم بسیار زیبا شد.
غمگینم
شعری که می خواستم بگویم
تو گفته ای
چگونه
به دیگران بگویم
برایش رنج کشیده بودم
تنها
تو می دانی
که شعر مرا از گردن خم شده ام
بیرون کشیده ای
نگارین عزیز، درست میگویی بهویژه در شعر. گاهی شعری را چندین بار خواندهای و ناگهان طور دیگری به گوشت میرسد.
این روزها به زبان خیلی فکر میکنم. بدون آنکه بخواهم حرف شاعرانهای بزنم یا با کلمات بازی کنم، میبینم که هر کلمه قدرت خاصی دارد. مخصوصن کلماتی که به نوعی ریشهای هستند.
مثل خرد، عشق، داد
و این قدرت به میزانی که در زندگی پیش میروم و درک و شناختم بیشتر میشود، بیشتر میشود. شاید به نوعی ارتباط مستقیم پیدا میکنی با خود کلمات.
من گاهی در شعر خودم به کلمهای برمیخورم و میبینم او فاعل بوده در آن متن، پیشتر این را حس نمیکردم.
دقیق یادم است پشت شعری که فرستادی چه تصویری بود. پرداختن به یک موضوع وابستگی میآورد. رنج کشیدن برایش هم.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند
سارا
سلام سارا. بیست شهریور ۱۳۸۰ تاریخ تولد منه.. پاگرد رو دوست دارم و منتظر خوامدن خواب عجیبت هستم
هانا تولدت مبارک :) ۱۳۸۰ ؟ چه عجیب!
خیلی برایم جالب است.
خوابم را مینویسم.
ممنون سارا:) بله امسال بیست ساله شدم:/
چه دلنشین هانا :) این که بیستسالهای به این نوشتههای پراکنده سر بزند، البته دلنشین است و لبخند به لبم میآورد.