دارد روزها را میشمارد؟
اردیبهشت تمام میشود. بر اساس تقویم امروز روز خیام است.
خرداد.
زیر آب که هستم باز همان موسیقی در گوشم است. دقیق نبودهام.
متوجه شدم که اصلا دقیق نبودهام.
بدتر این که یک سری اطلاعات نامتعبر را وارد داستان کرده بودم و روشن است که بهسادگی همهچیز خراب شد.
از پلهها که بالا آمدم تنها یک زن روی تخت پلاستیکی دراز کشیده بود. صبح زود که میروم خیلی خیلی خلوت است.
زن را کمی میشناختم. بهنظر دیوانه میآمد برای همین احترام خاصی به او میگذاشتم.
اولین بار که طبقهی بالا دیدمش سراسیمه گفت برای پادرد میآید. صورتش و مدل جملهبندیاش. سنی نداشت برای پادرد.
چیزی نگفتم. خوشحال شد.
مریم از پاریس نوشته. نوشته بعد از آن کمردرد وحشتناک و این فکر که شاید دیگر نتواند راه برود، بعد از بازگشت از قاهره، این بار پاریسی که همیشه
دیده بوده است فرق کرده. حالا شهر برهنه شده. پاریسی شده که هیچ وقت ندیده بوده.
یک تجربه روی تجربههای بعدی اثر میگذارد. بیماری. شکست. مرگ دیگری. تغییر بزرگ.
من آن شهر را چگونه خواهم دید؟
آیا حسی که ونیز داشت تکرار میشود؟ هنوز مرگ در ونیز را نخواندهام. چند صفحهی اول هستم.
زن خیالش راحت شده که من اهل پرسش نیستم. پس وقتی من را میبیند لبخندی بسیار دستودلبازانه میزند. امنیت.
چرا آن جمله را گفتم؟
چرا چیزی را که نفهمیده بودم به زبان آوردم؟
مدام هم که حواسم جمع باشد ناگهان جملهای …
شاید در ظاهر حتی بهخوبی هم شنیده نشد. اما خودت خوبِ خوب میدانی گفتنش چقدر سنگین است.
یک جمله میتواند تا مدتها رنج بدهد. میتواند مدتها تنبیهات کند.
خرداد.
نور از پنجرهی آشپزخانه تو آمده است. چراغی روشن نیست. ساعت سه بعدازظهر است. جمعه.
پ. ن. آهنگی که زیر آب در گوشم بود.
On The Other Side
By Phillip LaRue
.
.
.
Don’t close your eyes
Let the light guide you home
I’m here in the fire
Like a match to the sky
Lightin’ up the night for you
for you
I’ll see you on the other side
I’ll see you on the other side
دیدگاه ها . «منقلب»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سارا،
سر زدن به اینجا مثل برگشت به جایی آرام و امن و آشناست برایم. با خودم می گویم آخ این سفیدی، این آهنگ، کلمات، کلمات، کلمات.
ممنونم بابت همه ی این سالها.
…………………..
نمیدانم خیلی چیزها در من تغییر کرده و گاهی فکر میکنم
چه چیزی از سارا باقی مانده است؟
خیلی ممنونم از محبت شما
سارا
سارای عزیز
هر وقت نوشته هاتو میخونم تو یه قصه جدید و یا رویا وارد نشده ای وارد میشم…ممنون بابت نوشته های قشنگت
………….
محبت داری فاطمه
:)
سارا
سالهاست که پاگرد عمیق و ارام ست و امن.
می آیم، -در کلماتت شنا میکنم- می روم گاهی نوشته ای گاهی اما نه
از تو متشکرم برای کلماتت که تحمل روزهای دشوار را آسان تر میکند.
همیشه عمق و آرام باشی سارای زیبا
……………
ارغوان عزیز،
محبت داری.
شاد باشی و دلگرم
سارا