رازها از تاریکی بیرون نمیآیند
رازها بچهدار میشوند
بچهها سنگین و پرآرزو
ناگهان میایستی
به دیگران میگویی
کمرت گرفته است
4 دیدگاه دربارهٔ «« درد »»
دیدگاهها بسته شدهاند.
رازها از تاریکی بیرون نمیآیند
رازها بچهدار میشوند
بچهها سنگین و پرآرزو
ناگهان میایستی
به دیگران میگویی
کمرت گرفته است
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام سارا
همیشه تصویری آشنا در دل کلمات تو قاب است
وقتی خواندم چند نفر در تاریکی می رفتند. یکی شان ایستاد یکی شان که چادرش را دور کمرش بسته بود .
درود درو درود
……………
سلام :)
این که از تصویر حرف زدی برایم مهم است.
امیدوارم این گونه باشد. تلاشم را میکنم.
سلام به مهریانی شما
سپاس
سارا
سلام
مثل بقیه سروده هاتون زیبا و دلنشین بود.
………….
:)
سپاس
سارا
سلام سارا بانو
زیباست و ستودنی
سارا خانم ؛ همیشه از نوشته هاتون لذت میبردم…اولین بار که فهمیدم اسم وبلاگتون “پاگرد” هست ؛ بیشتر متوجه نکته سنجی شما شدم…چند سالی میشه وقتی خسته هستم در پاگرد پله ها ؛ یاد تون می افتم…زیاد به نت دسترسی ندارم….بخصوص در سالی که گذشت…امشب آمدم نگاهی بندازم دیدم پلاس به من میگه :
سارا با شما پستی رو به اشتراک نگذاشته.
ممنون میشم اگر وارد حلقه شما در پلاس بشم.
ارادتمند /صفا خرمی
………….
سلام و سپاس از همراهی شما
من راستش در پلاس فعال نیستم
اگر پستی گذاشتم حتمن خواهید دید
باز ممنونم که برایم نوشتید
سارا