ده سال است در پاگرد می‌نویسم

تصدقت گردم.
دختری بودم بیست و شش ساله, سایت آینه را به روز می‌کردیم, دوستانی که وبلاگ داشتند می‌گفتند بیا بنویس, مثل همیشه‌ام کمی گارد داشتم, بعد در همین پاگرد, میان همین راه‌پله‌های هر روزه شروع کردم به نوشتن, سال هشتاد و یک, و شما آمدید و چه خوب آمدید, هیچ وقت فراموش نمی‌کنم تک تک اسم‌های قشنگ‌تان را, مهربان و بخشنده برایم نوشتید که فلان کلمه اشتباه است, فلان کتاب را بخوان, فلان آهنگ را گوش بده و … گاهی مجله‌ای, روزنامه‌ای, سایتی هم از من شعر می‌خواستند و من با تعجب برای‌شان شعر می‌فرستادم. خب آدم یک بار دل می‌بندد و من دل بسته بودم و بقیه‌اش را تلاش می‌کردم مهربان باشم, من دل بسته‌ی همین گپ زدن با شما بودم با یکی دو دوست که کلمه کلمه‌ی من را می‌خواندند و نقد می‌کردند, از جنوب می‌نوشتند که این شعر آخرت چرا بد تمام شده, و من تا دیر وقت می‌نشستم به پایان شعرم نگاه می‌کردم, گریه‌ام هم می‌گرفت.
موهای من بیشتر کوتاه است, وقتی به هم می‌ریزم, باید بروم موهایم را کوتاه کنم, انگار فکرهای زهرماری از سرم بیرون می‌روند, من آرایشگرم را دوست دارم یک زن میان‌سال ارمنی است, ژولیت, ما با هم دوستیم, گاهی فقط می‌روم موهایم را کوتاه می‌کنم چون دلم برایش تنگ شده, حرفی هم نمی‌زنیم تنها تو آینه چشم تو چشم می‌شویم که حس خوبی است.
فیلمی که دوست داشته باشم ده بار می بینم, کلن من کم فیلم می بینم چون همیشه گرفتار فیلم‌هایی هستم که قبلن دیده‌ام, هی باز می‌بینمشان و توی سرم پر از خیال می‌شود و از این دنیا بیرون می‌روم.
می‌دانید برای چه دارم این‌ها را می‌نویسم, دلیل اصلی‌اش را که هیچ کس نمی‌داند, ولی دلم خواست با شما از خودم بگویم, شما که این همه سال تلاش من را برای نوشتن نگاه کرده‌اید.
حالا سی و شش ساله‌ام, البته دوست دارم بگویم سی و هفت ساله, چون به نظرم سی و هفت خیلی باحال‌تر است, دوست دارم یک دو سالی سی و هفت ساله باشم.
یاد گرفتم با تمام مشکلاتی که پیش می‌آید به سمت خودم راه بروم, دقت کنم به رفتارم و سعی کنم زر زیادی نزنم, حرکت به سمت خود شیرین‌ترین کاری است که یاد گرفتم, زندگی‌ام با تمام لحظه‌های تلخش لذت بخش می‌شود.
هر کاری را یا با علاقه انجام بدهم یا اصلن سمتش نروم, اگر می‌خواهم اسپاگتی درست کنم با عشق این کار را انجام بدهم, انگار دارم در آزمایشگاه کار می‌کنم با شور و دقت, بهترین اسپاگتی دنیا, این طوری باز دیگر از این دنیا بیرون می‌روم و در خیال‌هایی لذت بخش فرو می‌روم.
دیگر برایتان چه بگویم, ده سال با هم بودن کم نیست, دوست‌تان دارم, باز می‌نویسم, راه درازی در پیش است.
در پایان می‌توانستم اسم کسانی که این سال‌ها با صداقت به من کمک کرده‌اند ببرم ولی آنقدر همه چیز روشن است که می‌دانم ما در سکوت بیشتر حرف‌های هم را شنیده‌ایم و هر دو بی‌نیازیم از دیدن نام‌هایمان در زیر نوشته‌ها.
موهایم دارند سفید می‌شوند, حس خوبی است, طبیعت در تن من است, و طبیعت مدام چیزی می‌دهد و چیزی می‌گیرد, گران فروشی نمی‌کند هر چیزی بهایی دارد, همین یک زن سی و هفت ساله شدن و لذت بردن از چهار فصل سال بهایی دارد.
هی می‌خواهم تکرار نکنم دوست‌تان دارم که بی‌مزه نشود, ولی همین است, اول و آخر این نوشته همین بود.
زیاده قربانت, به یاد صادق هدایت
۴ آذر ۱۳۹۱, تهران
سارا محمدی اردهالی

دیدگاه ها . «ده سال است در پاگرد می‌نویسم»

  1. دوران شروع آینه را خوب به یاد دارم و از آن زمان تا کنون دلمان به همین پاگرد خوش است.
    اینکه هر روز می آییم و حس و حرف تازه ای نصیب مان می شود.
    سپاس از شما
    مانا باشین
    …………………
    چه خوب آینه را یادتان هست
    چه خوب با پاگرد هستید
    سپاس
    سارا

  2. خانم محمدی
    باسلام و احترام ، با کسب اجازه از پریشادخت شعر و ادب ، زنده یاد فروغ فرخزاد :
    “پرواز” را به خاطر بسپار ،
    ” پرنده ” ،مردنی ست ….
    ذوق زیبای شما ستودنی ست. قلم شما رها و آزاد باد!
    وبلاگ :” در انتظار بهار ” ، آماده ی تبادل لینک است .
    ………..
    :)
    مرسی
    لینک ها مدلش خیلی دلی است
    سارا

  3. نوشته هاتون واقعا جذاب ودلنشینن وقتی داشتم میخوندمشون خیلی دلم میخواست بیشتر با شخصیتتون اشنابشم کاش دخترک همسایتون بودم و میتونستم هروقت که دلم میگیره بیام پیشتون تا باهم یه چایبنوشیم و حرفبزنیم نوشتههاتون بهم ارامش میده
    …………
    رومینا جان
    من را به فکر این چای انداختی
    خیال می کنمش
    ممنون
    سارا

  4. سه سالی هست که از همین جا خواننده شعرهای‌تان هستم و از آن‌ها بسیار لذت می‌برم: خواستم تشکر کنم که شعر‌های خوب‌تان را برای «ما» می‌نویسید و برای‌تان آرزو کنم که خوش و پاینده باشید
    ………………………….
    ممنون از آرزوی خوبتان
    سپاس
    سارا

  5. سالها پاگرد برای من-گوشه ی پاک و پر نوری-بوده که آرامش می دهد و امیدوار می کند.دمت گرم و سرت خوش باد سارای عزیز.
    ……………………
    :)
    سپاس بسیار
    سارا

  6. سایت آینه برای من ۱۸ ساله خیلی بود یه حس خیلی خوب و خاصی بهم می داد خیلی ازش یاد گرفتم هنوزم هیچ سایتی نتونسته اون حس قوی آینه و در من ایجاد کنه
    سارا زیاده قربانت:)
    …………
    :)
    خیلی ممنون
    سارا

  7. از همان کلمه اولش یاد هدایت افتادم… “تصدق ات گردم”
    خیلی زیبا بود…
    داشتم به ۳۷ سالگیی خودم فکر میکردم بعد از خواندنتان
    قلمتان جاوید بانو…
    ……….
    مرسی جاوید
    خوب باشی
    سارا

  8. سلام سارا جان من مدت هاست که شعر هات رو میخونم ، خیلی هم باهاشون خوب رابطه دارم ، خودم هم مینویسم، خوش حالم که وبلاگت رو میخونم، من ایران نیستم اگه بودم حتما دوست داشتم از نزدیک میدیدمت ،حس بسیار خوبی داره نوشته هات
    ……………..
    چه خوبه می‌نویسی
    خوش حالم
    هر جا هستی خوش و خوب باشی
    عزیزی
    سارا

  9. سارای خوب
    سر زدن به پاگرد تو، برای من، همان حکایت درنگ در «پاگرد» ژولیت یا راه رفتن به سمت خود، برای تو؛ یا تماشای غروب آفتاب برای شازده کوچولوی اگزوپری است.
    بسیار روزها چند بار سراغت می آیم، می دانم همان متن دو ساعت پیش را خواهم دید، ولی چشم در چشم ماندن در آینه ی واژه هایت، نوازش بخش است.
    این سال ها، سهمی از زخم های «بدترین دقایق این شام مرگزای» را در پاگرد پذیرفته ام.
    این اواخر حس می کردم بی قراری و بی قرارتر از آن بودم که خطی برای آرام کردنت بنویسم تا بدانی همیشه کنارم هستی.
    هرچند می دانی…
    برای ده سال دوستی و همدلی سپاسگزارم و حدسش را هم نمی توانی بزنی چه اندازه مرهون حضور قشنگت هستم.
    تولد پاگرد مبارک! باش و بنویس…
    دوستت دارم
    ماندانا
    ……………..
    ماندانا
    حرف‌هایت و نوشته‌هایت پر از انرژی و شادی و امید است
    دوست خوب من
    سارا

  10. سلام
    برای من که خیلی جالب بود این نوشته ها. خوشحالم که به شما سر میزنم . صد سال ۳۷
    . ساله بمانید .ممنون
    ………………
    حالا تا سال دیگر که ۳۷ را با خودم دارم
    سپاس
    سارا

  11. سلام سارای عزیرم.
    اعتراف میکنم که تو را از بین همان سایتها یافتم و ردت را گرفتم تا رسیدم به این خانه…به پاگردت که رسیدم خیلی خسته بودم…خیلی…از راههای ناتمام و مقصدهای خیالی…آرام شدم و ماندگار ِ اینجا…حالا که امروز روز توست آمده ام بگویم مرسی که هستی برای ما…مرسی…لطفا باز هم با انرژی به نوشتن ادامه بده!
    دوسه روزی است که شروع کرده ام به نوشتن…دوست دارم آنطرفها ببینمت…حوالی خانه ام…حوالی من…
    تولدتــــــــ مبارکـــــــــــ سارای دوست داشتنی:*
    …………………..
    مرسی سوسن جان
    خوبی
    سپاس از دعوت
    سارا

  12. ” سخنی به از بی سخنی نشنیدم ”
    فیلم زیبای (biutifull ) ایناریتو را حتما ببینید .زیباست . خیلی زیباست . با املائ غلط هم زیباست !
    نقدی هم در وبلاگم گذاشته ام .
    همیشه جان اتان شیرین باد . تا باد چنین بادا .
    …………….
    ممنون
    سارا

  13. خیلی خوب است که این را نوشتید..امیدوارم همیشه سر زنده بمانید و پاگرد را هیچ وقت ترک نکنید.شاعران زیادی بودند که نوشته هایشان اسیر یوغ تجاری شدن شد و از ریشه افتادند..سبز بمانی سارای پاگرد
    …….
    :)
    آرزوهای خوب برایم بکنید
    سپاس
    سارا

  14. پاگرد موسیقیست، شعر است، سادگیست، زبباییست!
    سارای عزیز ممنونم برای پاگرد!
    پاگرد را اولین بار در ترکیب پریزنر و ترجمه ای از الیوت کشف کردم …
    ………………..
    :)
    سپاس
    سارا

  15. یعنی ده سال شد؟! پس بیست‌ساله بودم که از آینه دنبالت می‌کردم. هنوز هم چشمم دنبال آینه است. هنوز هم گه گاه می‌گردم شاید چیزکی مانده باشه که پیدا نمی‌کنم. شاید گذشته‌ام نمی‌خواهد پیدایش کنم. شاید …
    تا حالا برایت ننوشته‌ام سارا. و الان احساس کله‌پوکی می‌کنم.
    کله‌پوکی که خوشحال است می‌نویسی، که پررنگ شدن پاگرد توی گوگل‌ریدر برایش مهم است. که نوشته‌هایت، که عکس‌هایی که می‌گذاشتی، می‌بردتش به خیال. کله‌اش پوک بود که نمی‌گفت! ببخشید.
    و ممنون که از خودت گفتی، که این بار طولانی‌تر بردیش به خیال. ممنون که هستی. که می‌نویسی.
    خوب باشی سارا محمدی اردهالی
    ……………
    عزیز خوب و بانمک سحر جان
    مرسی برایم نوشتی
    آن موقع هم که نمی نوشتی عزیز بودی
    سپاس
    سارا

  16. سلام سارای عزیز
    خیلی زیبا می نویسید…خیلی!
    بهتون هم تبریک می گم هم خدا قوت.
    امیدوارم پایدار بمانید.
    …………………….
    سپاس گزارم حمیده جان
    سارا

  17. من مدت زیادی نیست که شما را میشناسم و صفحه شما در فیس بوک را لایک کردم.ولی نمیدانم چرا وقتی این مطلب شما را خواندم با این که از نظر جنسیت با هم متفاوتیم و زنانه نوشتید بی اختیار بغضم گرفت.نمیدانم…..پاینده باشید و سرافراز
    ……………..
    ای بابا شاد باشید
    دنیا پر از بهانه‌های کوچک خوشبختی است
    سارا

  18. آشپزی با عشق
    نوشتن با عشق
    نفس کشیدن با عشق…
    تو تمام وجودت عشق است.
    پایدار باشی.
    تولدت مبارک
    ……………….
    سپاس گزارم مهربان هستید
    سارا

  19. سلام .
    مبارکتون باشه .
    ممنونم که اشتیاق من رو برای خوانده شدن پاسخ دادید!
    به این فکر کنید که نام شما هم ده سال پیش اشتیاق خوانده شدن بود و نه سارا محمدی اردهالی نامدار … !
    ……………….
    برایتان نوشتم در همین یادداشت‌ها
    متوجه نمی‌شوم
    سارا

  20. من هم باز میگویم دوستت دارم سارا محمدی این سالهای من ؛حتی اگر تکراری بشود .
    درست است ۱۰ سال پیش از گوشه آینه عزیزم به یک مربع و چندتا خط برخوردم .روش رفتم و دیدم میگه پاگردم . از همون موقع باهات آرام گرفتم تا حالا. گاهی آهنگ نمیذارم و فقط ساعتها آهنگ پاگردو گوش میدم. یک وقتایی که حس نوستالژیک دارم… یاد عشق قدیمی و هنوزم
    ……………..
    مینا جان قدیمی عزیز
    خوش حالم کنار این نوشته‌ها هستی
    سپاس‌گزارم
    سارا

  21. هی آمدم بنویسم برایت، هی پابه پا شدم ، هی نوشتم و پاک کردم…فقط اینکه …سپاس که لحظه های سپری شده ام در این کنج دنج را ارزشمند و زیبا کردی.
    ……………..
    من هم از شما ممنونم
    سپاس
    سارا

  22. و ۷ سالی می شود مهمان تو میزبان لطیفم.. عاشق شعرهایت که گاهی انگار تصویر واضح واضحی از خود خود من هستند… همراهت می اییم.. باهم شاید به جایی برسیم.. شاید هم…
    …………..
    همراه خوبم
    ممنون از این همه لطف
    سارا

  23. آن جا که نوشتی حرکت به سمت خود………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
    ………..
    :)
    سارا

  24. سارای عزیز همیشه می آیم و می خوانم هر چند دو سه بار بیشتر نظرم را ننوشته ام اما بیش از یک سال است که از این حوالی می گذرم و گاهی پس از انبوه مشغله ها یادم می آید که مدتی است سر نزده ام دلم تنگ می شود مثل خاطره ای بخار گرفته از کودکی که دوست داری هر از گاهی به یاد بیاوریش.سلامت باشی و هر آنچه بهتر است
    …………..
    :)
    خوش حالم و سپاس‌گزارم
    سارا

  25. سارای عزیزم سلام
    تو را از آینه خوانده ام تا به حال. تمام این ده سال که می گویی ردت را زده ام. گاهی سرکی هم کشیده ام. و راستش عجیب است، امروزی که در آن بیست و شش نه که بیست و هفت سالگی تو ایستاده ام، که بالاخره از پس گارد همیشگی در آمده ام انگار به پراکندن؛ صاف خوردم به این نوشته تو.
    اتفاق عزیزی است، راست می گویی باید چایی دم کرد…
    خوب باش و باش
    …………………..
    چای دم کن
    بی مهمان
    :)
    سارا

  26. سارای عزیز؛
    پاگرد را دوستی به من معرفی کرد که هیچ گاه از نزدیک ندیدمش، دوست خواهرم که اسمش برای من برابر است با خاطره ی خوب پاگرد…
    این سال ها منتظر چیزی بودم تا من هم برایتان بنویسم، این سکوت دیگر داشت طولانی می شد؛
    این نوشته چیزهایی برای من داشت، از جنس همان چیزها یا احساسات لطیف و گریز پایی که به راحتی آب خوردن در شعرهایتان به دام می اندازیدشان.
    اغلب هرگاه شعری از شما می خوانم ابتدای یک شعر عاشقانه ی هندی را زمزمه می کنم: دخترک شکارچی ست…
    این نوشته من را با شما صمیمی تر کرد، انگار دیداری بود همراه با نوشیدن چای…
    از این بابت ممنونم.
    …………….
    خوش حالم وقتی پیدا شد با هم چای خوردیم
    سپاس گزارم
    سارا

  27. من هم دوستت دارم و هر بارکه صفحه ات رو باز میکنم اول از همه اینو می خونم: پله ها تمام می شوند دلم به پاگرد خوش است و بعد می رم سراغ نوشته ی جدیدت
    ……………………
    :)
    مرسی عزیزم مرسی حسابی
    سارا

  28. سلام…شما خیلی خوبید..خیلی گرمیید..مخصوصا توی اون عکسی برفی که نمی دونم کجا دیدم…الانم داشتم برای سنگ ها رو می خوندم..انقد خوب بود که اومدم اینجا..دلم سوخت که به این پست دیر رسیدم..کاش ده سال دیگه منم همچین پستی بزارم..اما من هیچوقت به مهربانی شما نبودم..فکر کنم به پست سراسر پوزش بزارم..خوش به حال کسایی که این ده سال رو با شما تجربه کردن:)
    …………..
    شما لطف کردی به پاگرد سر زدی
    مرسی که برای سنگ‌ها را خواندید
    باز هم بیایید :)
    سپاس
    سارا

  29. دو سالی هست پاگرد را می شناسم هر از گاهی سر می زنم نه همیشه ولی حس زنانه این شعرها و مهربانی تان را دوست دارم، روایت بی پرده زن بودن. دو سالگی پاگرد مبارک. پاگرد شما فرصتی است برای درنگ همه ما. پیروز باشید.
    ………..
    ممنون فریبا جان
    خوش حالم به پاگرد سر می زنید
    سارا

  30. آن موقع که اینه را میشنیدم و میدیدم و میخواندم ۱۴ ساله بودم…
    حالا ۲۴ ساله ام … هرازگاهی دیدن دوباره ی اینه و خواندن پاگرد …
    خیلی ممنون …
    ………………
    فروغ عزیز
    خوش حالم هنوز هستی
    دلم گرم می‌شود
    سپاس
    سارا

  31. سارا….. سارای عزیزم…
    دلم برایت تنگ تر است..حالا که پاییز آمده.
    تنها به یاد تو و عصری زیبا در کافه لیمو ترش خوشم.
    …………………….
    سلام شیما جان
    مرا ببخش
    آن روز یک روز خوب ناگهانی بود
    و چه دل چسب و شیرین
    به امید دیدار
    سارا

  32. همیشه از تصور اینکه ماده در من نفوذ کنه زجرمیکشیدم و هیجوقت دلم نمی خاست بهم نزدیک شه. . .اماحرفای تو مثل یه نسیم آرامش بخش بردلم نشست ساراجان…دیگه ازگذرعمرآزرده نیستم..!فراموش کرده بودم چقدرطبیعتودوست دارم…
    همیشه میام اینجا.همیشه پر میشم و برمیگردم.
    . . . . . . . . .. . .
    پایدارباشی.
    ……………………
    شاد باشید و میان درختان نفس عمیق بکشید
    سپاس
    سارا

  33. من نه به نوشته هایِ شما…با خیالِ احساساتِ زیبایِ شما زندگی کردم این سال..ممنونم که می نویسید و هستید..
    ……….
    سپاس گزارم به پاگرد سر می زنید
    سارا

  34. سلام ساراى عزیزم من عاشق شعر ونوشتنم متاسفانه این شانس ونداشتم زودتر از این باهاتون اشنا بشم نوشتتونو کاملا حس کردم هر چه تلاش میکنم نمیشه اگه منوقابل بدونی به تجربتون احتیاج دارم
    …………….
    سلام فرشته جان
    راستش چیزی ندارم بگویم
    هر کس راه خودش را دارد
    راه خودت را پیدا کنی بهتر است
    با سپاس
    سارا

  35. سلام
    چه بد شد که این قدر دیر این مطلب را خواندم. بانظم نیستم و مطالب پاگرد هم که می‌دانید (می‌دانید دیگر، چه می‌گویم) عمدتاً تاریخ مصرف ندارند. همیشه تازه اند. این شد که این بار دیر رسیدم.
    دست مریزاد
    پاینده باشید
    سال‌های بهتری چشم به راهتان باشند
    …………..
    خیلی ممنونم برای شما هم سال ها و روزهای خوبی می خواهم
    سارا

  36. من آن موقع چهارده سالم بود، اول دبیرستانی بودم. الان بیست و چهار سالم است و فوق لیسانسم دارد تمام می‌شود. این را که نوشتی، یکهو به خودم آمدم که “ده” سال گذشته است. :)
    ولی بعد ده سال، هنوز هم اینجا برایم محل فرار از روزمرگی‌ست :) ممنون.
    …………………………
    خیلی ممنون آرش جان
    خوش حالم که هنوز سر می‌زنی
    شاد و خوش باشی
    سارا

  37. سارای عزیز
    من هم ده سال است که اینجا سر میزنم. همیشه کیف کرده ام. ۱۰ سال پیش تازه تازه وارد اجتماع میشدم. ۲۲ سال داشتم پر از شور و شوق. الان ۳۲ سال دارم و فکر میکنم که همین دیروز بود که اون ایمیل و بهت زدم که من کامنت نمیگذارم ولی شعرهات رو دوست دارم.
    خیلی ممنون که اینقدر زیبا می نویسی.
    …………..
    عزیز قدیمی
    سپاس که همراهم هستی
    سارا

  38. اینطور که پیداست میان این همه دنیا،دنیاهای هر آدمی،بعضی دنیاها یک قسمتهای شبیه به هم دارند.قسمت گریستن،فسمت سفیدی مو،قسمت دوست داشتن.
    پدرِ مهربان یک دوست برای اظهار محبت می گوید دورتان بگردم . آدم حظ میکند.یک طور کلمه ها از بین لبها خارج می شوند که انگار همین حالا پیرمرد دور آدم می گردد.
    (خلاصه که خاستیم چیزی گفته باشیم)

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.