میدانید سلولهای خاکستری مغزم کبود شدهاند, کامنتها را که میخوانم مات و مبهوت نگاه میکنم و هیچ چیز به ذهنم نمیرسد, چند روزی مرا میبخشید؟!
سارا, ساعت ده, یک شب گرم آخر تیر هزار وسیصد و نود و یک
دیدگاه ها . «سلولهای خاکستری»
دیدگاهها بسته شدهاند.
:(
……………
فاطمه!
سارا
بخشش از چه بابت؟
اگر بنا ست که مدتی (زبانم لال) شعری برایمان نگذارید که قابل بخشش نیست :)
به سلامتی سلولهای خاکستری و سلولهای سرخ :)
دل خوش سیری چند؟
بی خیال حرف دیگران سلام !
ساعتی کنار من بمان
شعر تازه ای برای من بخوان
شعر تازه ای نگفته ای ؟ چه حیف !
لحظه ای سکوت کن ، و بعد
شکوه کن _ گلایه کن _ بگو
از ستاره های آسمان شهرتان
از ترانه های تازه ای که گوش می کنی
از پرنده ای که روی بامتان نشست
“اون زمانهایی که خانم راضیه بهرامی خشنود مامن و کیمیا رو می نوشت یک لینکی داشت کنارش به نام علیرضا
این توضیح پروفیلش بود(به جهت آدرس دهی)”
اوهوم …
امیدوارم
با گرمای مرداد
گر بگیری سارا…