از دستگاه پرس نمیترسم
آخرش این که
دست آدم له شود
از دستگاه برش اما
بدجور میترسم
این که
انگشتهایم آن سو بمانند
من
این سو
۱۶ اسفند ۸۹
سارا محمدی اردهالی, کارگاه
15 دیدگاه دربارهٔ «تنها ماندن»
دیدگاهها بسته شدهاند.
از دستگاه پرس نمیترسم
آخرش این که
دست آدم له شود
از دستگاه برش اما
بدجور میترسم
این که
انگشتهایم آن سو بمانند
من
این سو
۱۶ اسفند ۸۹
سارا محمدی اردهالی, کارگاه
دیدگاهها بسته شدهاند.
از پرس نمیترسم
آخرش این که
انگشتها یکی میشوند
از دستگاه برش اما
بدجور میترسم
این که
انگشتهای دست راست
برای همیشه
تنها بشوند
دستی که دراز می شود/ دستی که رها می کند
ووووووووووووووووو
چه جالب گفتید
ممنون از شما دوست عزیز
سلام دوست عزیز هر بار که اومدم کامنت بزارم نمی دونم چرا نشد اینبار می نویسم که بدونی همیشه وبلاگتو می خونم و لذت می برم
منتظر به روز کردن این صفحات هستم با دست های تو
جدا شدن سخت است
در کنار من بمیر
اما جدا نشو
که اگر شدی
آنوقت من می میرم.
سلام.تعبیر زیبایی بود.
زیباست
چه تعادل وبالانس خوبی در شعر دارید … من این سو
زیبا بود!
گه گاه باید بهمین بسنده کرد و رفت.
دل نشین بود
مفهوم عفونی تنهایی رو عمیق شرح دادید/اما بنظر می رسه ساختار ظاهری شعرتون از معنای عمیقی که می خواین انتقال بدین،عقب تره…
خدایا
از آن پرنده ی
کوچک
سبز
اگر خبر داری
بهار امسال را
پر از سلام و ترانه کن!
نوروزتان فرخنده
خیلی زیبا بود . موفق باشید
مثل همیشه عالی:(
مرسی ساراجان
سارا جان این یکی از بهترین شعرای مدرنی بود که شنیدم. تصورات فکریت عالیه.
من … این سو…
خیلی عالی بود … لذت بردم…ممنون