ای پاسبان
بر در نشین
در مجلس ما ره مده
جز عاشقی آتشدلی کاید از او بوی جگر
گر دست خواهی پا دهد
ور پای خواهی سر نهد
ور بیل خواهی عاریت، بر جای بیل آرد تبر
اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردَرَش
ز اندازه بیرون خوردهام
کاندازه را گم کردهام
شُدّو یدی شُدّوا فَمی هذا حفاظُ ذی السَّکَر
× شُدّو یدی : دستم را ببندید و دهانم را ببندید، این است حفاظ این شراب
دیدگاه ها . «شُدّو یَدیْ»
دیدگاهها بسته شدهاند.
ز اندازه بیرون خوردهام
کاندازه را گم کردهام
ما جنونٌ واحدٌ لی فی الشجون
بل جنونٌ فی جنونٌ فی الجنون.
جلال الدین محمد بلخی
پرسید :شغلت چیست و رفت
..
من؟
من درد می کشم
بر بوم هایی که کسی در خانه ام جا گذاشت و رفت…
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش.
چند دفعه خوندمش هر بار زیباتر می نمود.
:-) زیبا….
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پراز عربی است
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی اورا بهانه بی سببیست
گر پاسبان گوید که هی
بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد
من دست دربان بشکنم!
سلام سارا …
…………..
سلام سلام
سارا
سلام
بازم خسته اومدم
یه کلبه ی گرم وسط یه جنگل آدم سرد
سپاس خدای را عز و جل…
دلم خیلی از دست آدما گرفته غریبه
غریبه؟
جالبه که غریبه این روزا محرم تره تا آشناهای ناجوانمردانه سرد
خسته ام عزیز
امسال حتی پاییز را هم ننوشیدم
پاییز!!!
چقدر خسته ام…
با دل گرفتهمان چه کنیم؟
در حفاظند
در حفاظند
در حفاظ…
…….
در پناهی در پناهی در پناه
سارا
حقیقتا با شعر ها و کتابتون زندگی کردم . همی ها بود که مرا بزرگ کرد
منت می نهید کلبه ما را نور بریزید
………….
زیبا مینویسید:
نه عصایم اژدهاست
و نه دستم ماه
هیچ رودی هم دهان نگشوده است
پیش پاهام
خوش آمدید
سپاس گزارم از این مهربانی
سارا
به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده
چندان که پای مرد به گل زار فرو شود پای تو به عشق فرو رود
شعر قشنگیبود وشعر های خودت قشنگ تر.به سراغ من هم بیا دوست شاعرم